-
مرخصی باد آورده را چگونه به اتمام رساندیم
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 23:53
برعکس من که تو اداره هیچ کاری نداشتم سر سیا تو اداره خیلی شلوغ بود نمیتونست مرخصی بگیره تازه اضافه کار هم وایمیستاد ! من دیگه از چهارشنبه نرفتم سرکار ولی سیا چهارشنبه و پنجشنبه رو رفت تازه میخواست جمعه رو هم بره که نذاشتم... دوازدهم قرار بود مهمون داداشم اینا به همراه فامیلای خانمش تو دل طبیعت باشیم و از مرکز هم باهام...
-
بهترین عیدی
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 18:59
یکشنبه ساعت 4:30 صبح سیا بیدارم کرد! پاشو پاشو زود راه بیوفتیم پاشو... به زور از رختخواب جدا شدم یه مقدار آذوقه از خونه پدر شوشو برداشتم و بعد از خداحافظی با پدر و مامان شوشو گازشو گرفتیم به سمت تهرون... اول راه خیلی کسل و عصبانی بودم به زور چشمام باز نگه داشته بودم و برید برید با راننده (سیا) صحبت میکردم که خوابش...
-
ماجرا دیشب ختم به خیر شد
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 20:47
دیشب بعد از آپ کردن آقا سیا خوشحال و خندون تشریف اوردن ولی من اخمام تو هم بودو پای نت نشسته بودم وقتی حرف میزد محلش نمیذاشتم اونم آروم رفت نشست اونور اتاقو خودشو با یه مجله سرگرم کردن(دلم براش سوخت بد حالشو گرفتم) بهش میگم نصف شبه نمیخوای بخوابی میگه منتظر میمونم تا کارت تموم شه ، پاشدم جامونو انداختم پشتمو کردم...
-
جاری نوشت
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 01:14
سه سال عروس این خانواده شدم کوچکترین مشکلی باهاشون نداشتم روزای سختی تو زندگیم از نظر مالی داشتم که کوچکترین ساپرتی از طرف خانواده شوهرم نشدم ولی دخالتی هم تو زندگیمون نکردن هر وقت هم میام ارومیه کلی تحویلمون میگیرن با همه فامیلشون هم خوب هستم اونام باهام خوب هستن و بهم احترام میذارن فقط این وسط یه برادر شوهر کوچکتر...
-
بالاخره مهمون اومد
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 23:49
روز سوم عید بلافاصله بعد از آپ کردم سر و کله مهمونا پیدا شدن دائی و زن دائی و دختر دائی مهربون سیا اومدن کلی باهاشون بگو بخند کردیمو خوش گذروندیم (آخه دائیش بلد بود فارسی صحبت کنه باهاش کلی عیاق شدم خیلی از فامیلاشون فارسی بلد نیستن در نتیجه من هیچ ارتباطی بدون دخالت مترجم (سیا) نمیتونم باهاشون برقرار کنم که از قضا...
-
در سال جدید ...؟؟
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 20:30
در سال جدید کدوم در ورودی رو انتخاب میکنید؟ "پــــــــــــــــــول،شانــــ ـــــــس،عشـــــــــــــق"
-
دید و بازدید عید
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 12:19
لحظه سال تحویل ما خواب بودیم با صدای ترقه های هموطنان غیور ترک که رسم دارن لحظه سال تحویل میدون جنگ به پا کنن خبر دار شدیم سال تحویل شد ما تو بهترین جای دنیا سالمونو تحویل کردیم (آیکون چشمک) امیدوارم تمام سال در حال استراحت باشیم... بعد از 10 دقیقه از گذشت سال تحویل بلند شدیم رفتیم با پدر و مادر شوشوئی روبوسی و تبریک...
-
سال 90 در یک نگاه
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 15:54
سال جدید رو با کلی استرس و بدهکاری شروع کردیم چون اواخر سال قبلش (اسفند ماه 89) خونمونو قولنامه کرده بودیم، تعطیلات عید و سال تحویل ارومیه بودیم و همه بهمون بابت خرید خونه تبریک میگفتن ولی من خیلی میترسیدم،میترسیدم شاید نتونیم پولشو جور کنیم تا خرخره رفته بودیم زیر قرض... یه هفته ارومیه بودیمو هفته دوم عید رفتیم سر...
-
اقامت در تبریز
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 15:25
بیشتر از دو ساعت دور شهر چرخیدیم تا به هتل مورد نظر که جا رزرو کرده بودیم رسیدیم هوا هم فوق العاده سرد شده بود و برف می بارید یه ساعت استراحت کردیم و بعد برا دیدن شهر به سمت بازار رفتیم با اینکه نزدیک بازار بودیم دو ساعت بیشتر دوره خیابونا گشتیم بسکه همه خیابوناشون یه طرفه بود تا به مقصد رسیدیم ، اگه پیاده میرفتیم یه...
-
آغاز سفر نوروزی
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 20:53
با اصرار سیا خان چهارشنبه با کلی حجب و حیا و سرخ و سفید شدن به شرط رفتن به دورود برای مراسم جمعه آخر سال و عید اول پسر عموی مرحومم از رئیس گرام مرخصی روزه شنبه و یکشنبه رو گرفتم! قرار شد اگه ماشین داداشم جا داشته باشه با اونا اگه هم جا نداشت با ماشین خودمون بریم دورود و بعد از مراسم از اون ور بریم ارومیه (این قول و...
-
اتمام پرونده خونه تکونی
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 20:32
خدا رو شکر بالاخره خونه ما هم کمی رنگ عید به خودش گرفت تقریبا بیشتر کارامو امروز با کمک شوهر عزیزم انجام دادم تقریبا دو سه روز بود که کار تو خونمون تعطیل شده بود (از اون خشم پشه در حبشه - پرتاب جا صابونی_ ) به کل بی خیال کارای خونه شده بودم بیشتر در کنار همسری مثل کولی ها عاشقانه داشتیم زندگی میکردیم راحت و رها! اصلا...
-
از کرده ی خود پشیمانم
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 23:11
امروز بعد از ظهر وقت دکتر داشتم به سیا اس ام اس دادم میای دنبالم بریم یا خودم برم ، جواب نداد زنگ زدم جواب نداد بنابراین یه ساعت زودتر مرخصی گرفتمو رفتم دکتر، نزدیکای ساعت هفت خونه بودم، از راه که رسیدم سلام کردم سیا به آرومی جوابم داد (خوشحال شدم که قهرش زیاد جدی نیست) رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم ، ازش پرسیدم برا...
-
مقصر کیه؟
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 19:53
از خودم بدم میاد آستانه تحملم خیلی پائینه امروز یه کار خیلی بد انجام دادم مستحقق هر نوع برخوردی هستم از خودمو رفتار خودم خجالت میکشم ماجرا از این قراره که دیروز مامانمو عروس عمه اومدم کمکم تا به اصطلاح یه کم خونه تکونی انجام بدم عروس عمه ام دو تا بچه فوق العاده شیطون داره که از همون بدو ورودشون اعصاب برا من نذاشتن...
-
پاداش
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 20:26
چند وقت اصلا دل و دماغ ندارم ، نوشتن هم دل و دماغ میخواد، خاموش میام وبلاگ دوستانو میخونم میرم ... امشب باز تصمیم به نوشتن گرفتم امروز تو اداره یه اتفاق خیلی جالب افتاد بعد چند وقت حسابی خندیدم، اون نظارت دوره ای بود که همه مونو به سلابه کشیده بودن میگفتن زود بیان دیر برید، حق مرخصی ندارید، گزارش برنامه های امسالتونو...
-
مهدی هم پیش خدا رفت
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 10:58
جمعه صبح حدودای ساعت 11 از خواب بیدار شدیم به سیا گفتم همش خوابای بد می بینم یه لحظه هم نمیتونم از فکر مهدی بیرون بیام نمیدونم چرا مامان اینا زنگ نزدن بریم خونشون بعد بریم بیمارستان؟!! که داداش کوچیکه زنگ زد گفت وسایلاتونو آماده کنید بریم شهرستان مهدی تموم کرد بهش گفتم داری دروغ میگی دروغ میگی تلفن قطع کردم و زدم زیر...
-
خدایا شفاء بده
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 23:57
چه روزای بدی رو داریم تجربه میکنیم خدا به روز هیچ مومنی نیاره چهارشنبه که رفتم مراسم زیارت عاشورا از آخوندمون خواستم برا مهدی (پسر عموم) دعا کنه تمام هوش و حواسم پیش مهدی بود یه لحظه از فکرش نمیتونستم بیام بیرون شب، قبل از خواب وقتی چشمامو میبستم صحنه بیمارستان جلو چشمم بود جوون رعنامون مثل یه تیکه گوشت افتاده روی...
-
تورو خدا براش دعا کنید
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 20:37
ا مروز یکی از بدترین روزای عمرم بود!! نزدیکیهای ظهر زنگ زدم مامان حالشو بپرسم گفت پسر عموت سکته کرده اوردنش تهران! حالش اصلا خوب نیست بعد از ظهر میخوایم بریم ملاقاتش، تو هم زنگ بزن به زن عموت یه حالی ازش بپرس... دیگه چیزی نمیشنیدم هزار تا فکر اومد تو سرم آخه مهدی جوونه، سنی نداره، چه اتفاقی افتاده... هر چی گوشیمو گشتم...
-
وفاداری یا ...
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 17:53
شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود. بیشتر وقتها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مىکرد و کمى هوشیار مىشد. امّا در تمام این مدّت، مریم هر روز در کنار بسترش بود. یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیکتر بیاید. مریم صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى...
-
سال 91 در راهه
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 20:28
روزای پنجشنبه میشم خانوم خونه و در خدمت منزل گرام هستم و به شغل شریف خانه داری می پردازم ولی زیاد اهل کار خونه نیستم زیاد دست و دلم به کار نمیره سطحی تمیز کاری میکنم دوست دارم مثل این خانوما که تعریف میکنن خونمو برق بندازم ولی نمیتونم یعنی هر چی تمیز میکنم به دلم نمیشینه الانم فقط فکر خونه تکونیم! هنوز شروع نکردم اصلا...
-
اگه مردا حجاب داشتن چی میشد؟
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 23:36
-
در مواقع مختلف زنان و مردان چه کفش هایی می پوشند؟
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 23:21
پ ر واضح است تفاوت های زنان و مردان در مواقع و صحنه های مختلف زندگی ... این بار می ریم که داشته باشیم فرق خانم ها و آقایون رو در مدل کفششون در مواقع مختلف... کمی دنبالم بیا . . .
-
هدیه ولنتاین
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 22:17
یکشنبه نیروی جدیدی که با عنوان پست من به اداره معرفی شده بود تشریف فرما شدن یه دختر خانم کم سن و سال بود رئیسمون بهش گفت برو قسمت اداری تا یه جا براتون پیدا کنیم (اصلا اجازه ندادن بیاد تو اتاق ما با اینکه نامه اش برای قسمت ما خورده بود) دو روز تو قسمت اداری بودن تا امروز شدن مسئول آمار و اطلاعات اداره! و من همچنان سر...
-
زندگی کن
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 20:02
زندگی این نیست که صبر کنیم طوفان بگذره . .. زندگی اینه که یاد بگیریم چطور زیر بارون برقصیم :
-
تعطیلات خود را چگونه گذرانید
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 22:20
از پنج شنبه تعطیلاتم شروع شده بود ولی سیا سرکار بود براهمین تا بعد از ظهر تو خونه تنها بودم و مشغول شغل شریف خانه داری بودم کلی به خونه حال دادمو تمیزکاری کردم ساعت دو سیا زنگ زد گفت قراره بره جایی شاید اونجا ناهار بخوره گفت من ناهارمو بخورم منم تنهایی نشستم یه دلی از عذا دراوردم فقط ته غذارو بجا گذاشتم بعد یه ساعت...
-
تفاوت وفاداری خانمها و آقایان
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 23:34
-
فرهنگ لغات آقایان
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 00:48
چه جالب . بعد چی شد؟ ترجمه : هنوز داری حرف می زنی؟ بس کن دیگه ! این بار دیگه چیکار کردم؟ ترجمه: این بار چطوری مچم رو گرفتی؟ عزیزم خسته ای . بیا یه کم استراحت کن. ترجمه: صدای جارو برقی نمی ذاره پلی استیشن بازی کنم. خاموش کن. یااااادم رفت. ترجمه: کد پستی سی و چهار رقمی خاله اولین دوست دخترم رو هنوز یادمه اما روز تولد تو...
-
کفش
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 22:14
ا مروز بالاخره جناب برف خان قدم رنج فرمودنو پایین شهرم سفیدپوش کردن چند وقته بالاها داره میباره ولی این پائین مایئنا به جزء سوزو سرما هیچ خبری نیست بالاخره چشمانمون به جمال آقای برف خان منور شد با اینکه هوا خیلی سرد شده ولی دیدن برف کلی نشاط و شادی بهمراه داره...(همه اینارو گفتم که برسونم بچه پائین شهرمو با قیمتای...
-
پسرها از دیدگاههای مختلف
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 16:26
-
گاهی داشته های ما آرزوی دیگران است
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 23:50
امروز بعد از ظهر با اینکه میدونستم سیا زود میاد خونه برای اطمینان به جای کلید انداختن به در خونه، زنگ خونه رو زدم وقتی صدای سیارو از پشت اف اف شنیدم انگار بال دراورده بودم همسری گرامی بالاخره بعد از سه شب دیر اومدن (حول و حوش ساعت 10 و 11 میومد) امروز خونه بود پله هارو دو تا یکی دویدم که زودتر ببینمش آخه این سه شب...
-
معمای خنده دار زن و شوهر
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 17:25
یه روز یه خانومه که ماشینش قدیمی و خراب شده بوده تصمیم میگیره که به شوهرش یه جوری غیر مستقیم بگه که یه ماشین نو میخواد. به شوهرش میگه عزیزم روز تولدم نزدیکه. لطفا برام یه چیزی بخر که صفر تا صد رو تو 4 ثانیه بره و رنگش هم آبی باشه. حالا حدس بزنین شوهرش برا تولد خانومه چی می خره؟ . . . . . . . . . . . . . . . . .