روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

وفاداری یا ...

شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود. بیشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش
را باز مى‌کرد و کمى هوشیار مى‌شد. امّا در تمام این مدّت، مریم هر روز در کنار بسترش بود. 
یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیک‌تر بیاید. مریم صندلیش را 
به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود 
به آهستگى گفت: تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى. وقتى که از کارم اخراج شدم 
تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. 
وقتى خانه‌مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى. الان هم که سلامتیم به خطر افتاده 
باز تو همیشه در کنارم هستى. و مى‌دونى چى می‌خوام بگم؟
مریم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: چى مى‌خواى بگى عزیزم؟
شوهر مریم گفت: فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى میاره!
 
 

نظرات 11 + ارسال نظر
مهستی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:05 ب.ظ http://mz991.blogsky.com

سلام

وب بسیار جالبی دارین .واقعا حض کردم . موفق باشی .

سلام
مرسی عزیزم شما لطف دارید
زنده باشی

[ بدون نام ] دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ http://rezaei307 .blogsly.com

عجب شوهر ظالمی بوده
با همونجا سرش رو بزاری رو تنش


متاسفانه کم و بیش از این آدما دور و برمون پیدا میشه

[ بدون نام ] دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:33 ب.ظ

آبجی یادمون رفت بگم.آپم سر بزن لطفا

اگه هر دفعه نظر میذارید آدرس هم بذارید من حتما بهتون سر میزنم

سارا دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ب.ظ http://shayad1shab.blogsky.com

تو روح شوهرررررررررررررررررررررررر مریم!
والا به خدا

تو روح خودشو افکاره پوسیدش

مامانی عاشق دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ب.ظ http://www.zendegi-baeshgh.blogfa.com

یعنی مریم باید همونجا بالشت میذاشت رو صورت مردک کارش رو تموم میکردا....

کاشکی امکانش بود
خیلی وقتا تو خیلی از جاها آقایون از این بدترا به خانما میگن ولی ما خانما نمی تونیم دم بزنیم (سیا رو نمیگم ها، کلا تو جامعه رو میگم)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:53 ق.ظ http://rezaei307.blogsky.com

سلام
من تو کامنت قبلش که آدرس گذاشتهم آبجی
فقط یادم رفته بود بگم آپم
همین

سلام
منظورم این بود همیشه آدرس بذارید تا بیشتر بتونم بهتون سر بزنم

مهدیه سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ق.ظ http://galleryms.blogsky.com

واقعا مرده شور این مردتیکه رو ببرن بوووووووووووووووووووووووووووق اه این یکی واقعا اعصابمو خرد کرد خیلی برام عجیبه شعور وعقلم خوب چیزیها
تو هم که بی وفا شدی به ما سر نمیزنی که سوسن جون

بعضی شعورشون در همین حد دیگه!!!
من همیشه سر میزنم که!!

پریسا سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ http://www.blogfa.com

سلام
تو این زمونه همه بی وفان

بهم سر بزن خوشحال میشم

سلام
آره این زمونه بد داره به سرمون میاره همه چی داره از بین میره!
حتما عزیزم ولی آدرستو کامل برام بذار ناقص بید

زهره سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:34 ب.ظ

سلام جیگر
خیلی قشنگ بود

سلام عزیزم
قابل شمارو نداره خانوم خانوما

پرستو شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ق.ظ http://www.parastohadi.blogsky.com

من بودم با دست خودم خفش میکردم.به منم سر بزن لطفا

شاهین دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:44 ق.ظ

شاید میخواسته شوخی کنه. خودتون نوشتین که اشک در چشمانش حلقه زده بود، چطور چنین کسی با این شرایط طرفش را ناراحت میکنه؟ من مطمئنم که میخواسته با این مزاح از خانمش تشکر کنه. اگر داستان واقعی است به نظر من بهتره از دوستتون موضوع را پیگیری کنید و نتیجه را در همین جا اعلان کنید.

نه واقعی نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد