-
کارگاه روانشناسی
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 21:29
امروز صبح یه کارگاه آموزشی روانشناسی داشتیم یه آقای پرفسوری رو دعوت کرده بودن که خیلی خیلی پولکی بود هر چی ازش سوال میپرسیدن میگفت بیان مطب پول خرج کنید جوابتونو بگیرید تز باحالی داشت یه بیت از حافظ میخوند که میگفت وقتی بهای چیزی رو پرداختی برات ارزشمند میشه اگه مجانی باشه بی ارزش میشه برات، بچه قم بود ولی هی از رم...
-
معرفی نیروی جدید
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 18:40
این چند روزه حسابی مشغول بودم ولی بیشتر از جسمم ذهنم مشغوله از چهارشنبه اول صبح که دفتردار رئیسمون بهم گفت یه نیروی جدید معرفی کردن برای سمت شما! من مثل یخ وا رفتم! نمیدونستم باید چیکار کنم ! آقای دفتردار ازم خواست که فعلا هیچی نگم تا خود رئیس این مسئله رو مطرح کنه ... منو میگی خون خونمو میخورد آخه من هر کاری که...
-
چه زود دیر میشود گاهی
جمعه 14 بهمنماه سال 1390 23:29
-
بعد از بهم زدن
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 17:16
-
نظارت دوره ای نامحسوس
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 21:31
بالاخره امروز نظارت دوره ای تموم شد خدارو شکر از بخش ما راضی بودن نتونستن آتو بگیرن ولی ادارات دیگرو ترکونده بودن ، چند هفته است مارو اسیر کردن آخر سر هم هیچ کاری با ما نداشتن اصلا ما حضرات رو زیارت نکردیم ! آقایون بازرس قبل از اعلام نظارت بطوره نامحسوس از عملکرد ادارات فیلمبرداری کرده بودن و دو روز پشت درهای بسته...
-
دماغم سوخت
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 21:27
امروز یه مقدار دیرتر از اداره اومدم خونه تا رسیدم ساعت 5:30 بود تو راه با خودم تصمیم گرفتم خورشت کاری درست کنم ببرم خونه مامان اینا چون دختر دائیم اونجاست و عاشق چیزای ترشه (و میخواستم یه کوچلو خودنمایی کنم بگم دست پختم خوبه من دیگه اون دختر خونه بابا نیستم که هیچ کاری بلد نیستم ...)، تا رسیدم کلی سیا رو التماس کردم...
-
محبت زن و شوهری
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 08:47
-
کتاب قرآن
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 15:23
دوست دارم بنویسم ولی از چی و کجا فعلا نمیدونم تو زنگ انشاء همیشه مشکل داشتم نمیدونستم از کجا و چه جوری شروع کنم همش به دفترچه بچه ها سرک میکشیدم یه کم از انشاء اونارو میخوندم تا ایده بگیرم خیلی از بچه ها دستاشونو میپوشند حالا پیش خودشون فکر میکردن چی دارن مینویسن . خلاصه وقتی یه خط اولو مینوشتم بکوب میرفتم برا دو صفحه...
-
راهنمای ادب کردن شوهر بازیگوش!
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 08:24
پ.ن: حتما برخورد شود چون یه بار دیر اومدن تبدیل میشه به همیشه دیر اومدن!
-
یاد گرفتم
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 16:07
بعضی وقتا واقعا میمونم تو کار خودمون بیچاره خدا چی از دستمون میکشه! هر بنده ای هزارتا رنگ داره سریعتر از سرعت نور میتونه رنگ عوض کنه...!! از وقتی اومدم تو محیط کار با این خصلت آفتاب پرستی آدما بیشتر آشنا شدم آشنا که چه عرض کنم خو گرفتم! هر روز یه برخورد یه رفتار از آدمای دورو برم میبینم! امروز از همکاران مذکر محترم...
-
صفحه دوم شناسنامه یه مرد
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 11:00
پ.ن 1 : فقط شناسنامه یه مرد ایرانی یا عرب می تونه اینطوری باشه!! پ.ن 2 : بیچاره زنا و بچه هاش!!!
-
همبازی دوران بچگیم پیش خدا رفت
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 21:07
امروز ظهر مامان بهم زنگ زد حالمو بپرس یه خبر خیلی بدم بهم داد: اصغر مرد! تمام خاطرات بچگیمون یه لحظه از جلو چشمام رد شد خیلی ناراحت شدم اصلا توقع نداشتم تو این سن و سال بمیره! بیچاره زن و بچه اش! هم سن هم بودیم پسر همسایمون بود تا قبل از مدرسه با هم بازی بودیم با هم تو مهد کودک هم کلاس بودیم یه دفعه هم توی مهد با هم...
-
پیغام گیر تلفن پدربزرگ و مادر بزرگ:
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 22:47
ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفابعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید: * اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره ۱ را فشار دهید. * اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره ۲ را فشار دهید. * اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره ۳ را فشار دهید. * اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره ۴ را فشار دهید. * اگر می...
-
آقایون مثل قلک میونن
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 13:44
پ.ن : همش میگه پول ندارم!! میخواستی این بلا سرت بیاد!!
-
اگر کریستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 22:52
اگر کریستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود٬ ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند٬چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای٬ باید وقتش را به جواب دادن به همسرش٬ در مورد سوالات زیر می گذراند: - کجا داری میری؟ - با کی داری می ری؟ - واسه چی می ری؟ - چطوری می ری؟ - کشف؟ - برای کشف چی می ری؟ - چرا فقط تو...
-
وقتی سیا نیست حوصله هم نیست
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 16:13
وقتی سیا نیست حوصله هم نیست البته درسته خونه مامان اینا خیلی خوش میگذره مخصوصا با آیسان جون عمه ولی وقتی سیا نیست سوژه ای برا نوشتن ندارم خاطره ای هم ندارم!! آیسان هر شب سراغ سیا رو میگیره گوشی رو میگیره دستش تو خیال خودش با سیا صحبت میکنه. بهش میگم عمه از این کارا نکن خووو هی منو یاد عمو سیا نداز (آیکون گریه) امروز...
-
قوانین مورفیه
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 09:22
قانون صف: اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد. قانون تلفن: اگر شما شمارهای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود. قانون تعمیر: بعد از این که دستتان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد. قانون کارگاه: ا گر چیزی از دستتان افتاد، قطعاً به پرتترین گوشه...
-
تفاوت آقایان و خانمها در مواجهه با شرایط سخت
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 19:49
پ.ن: گاهی پیروی از علایق به حیات ارجحیت داره !!
-
زندگی، کار، بهره وری
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 14:01
پ.ن : زن ایده آل مرد ایرانی !!
-
ورامین
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 10:49
جمعه ۳۰.۱۰.۹۰ سیا پنج شنبه شب رفت و منو گذاشت خونه مامانم اینا دختر داییام هم بودن کلی شب زنده داری کردیم قرارش شد فرداش بریم ورامین خونه اون یکی دختر داییم ... صبح نزدیکای ساعت 11 تازه از خواب پاشدیم تند تند آماده شدیم رفتیم ورامین جممون جم بودن دختر داییا و پسر داییا با اهل و عیالشون هم اونجا بودن خیلی خوش گذشت همه...
-
در حسرت مسافرت
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 23:31
امروز از صبح کلی کار انجام دادم از نظافت خونه گرفته تا خرید رفتن با مامان و دختر داییام و راهی کردن آقا سیا با سلام و صلوات برای تازه کردن دیدار مادر و پدرش! آره با سیا نرفتم چون مرخصی نداشتم اصلا دوست ندارم بدون برنامه به مدیر جدیده رو بزنم هنوز اخلاقش دستم نیومده ترسیدم خارج وقت اداری تماس بگیرم رومو نگیره بندازه...
-
مسافرت
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 22:13
حوصله ام سر رفت توی نت هیچ خبری نیست! سیا هم حسابی غرقه کتاب سینوهه شده حتی شام هم نمیخواد براش بیارم بد درگیر کتاب شده!! فکر کنم همه رفتن مسافرت من که حدود یه ماه پیش داشتم برنامه ریزی میکردم برا مسافرت ( از آمازون، استانبول، دوبی، کیش و قشم، شروع شد تا به اصفهان ختم شد) که اونم کنسل شد !! آقا امشب میگه بریم ارومیه...
-
انتظار سخت ترین کار دنیاست
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 18:23
از دیشب تصمیم قاطع گرفتم که همرنگ جماعت بشم مثل خودشون! صبح همش تو دلم خدا خدا میکردم که آقای مدیر ازم بخواد بریم مرکز تا هر چه زودتر مسئله رو فیصله بدم ولی آقای مدیر انگار نه انگار برا خودش مشغول بود، دو ساعت منتظر موندم دیدم هیچی نمیگه دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، گفتم میخوام برم مرکز ماشین هست گفت الان براتون هماهنگ...
-
همسر کشی به روشی ساده و بی دردسر
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 07:37
پ.ن: محبت آقایون بی دلیل نیست!!
-
احظاریه
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 18:39
امروز ظهر به یکبار رئیس اداره به مدیرمون امر فرمودن که به من دستور بده باهاشون پاشم برم مرکز !! (کاملا لحنشون دستوری بود) منم نه راه پست داشتم نه راه پیچ ! با کلی اکراه از جام بلند شدمو رفتم پائین که باهاشون برم. تو حیاط به مدیرمون میگم اصلا کارتون درست نیست من که گفته بودم خودم میرم! مدیر با لحنی ملتمسانه گفت بخدا من...
-
با این کتاب هم زنان را نخواهید شناخت
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 08:36
-
اندر مصائب تهیه متکا
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 21:55
امروزم سیا اومد دم اداره دنبالم رفتیم یه کوچلو خرید کردیمو بعد رفتیم لحاف دوزی چون مامان دیروز برامون دو تا متکا سفارش داده بود (آقا سیا هوس متکا کردن تازه فهمیدن مزاجشون با بالشهای جهیزیم بعد دو سال جور در نمیاد!) رفتیم ببینیم سایز و نرمی و سفتیش باب میلمون هست یا نه! بعد از پسند نوبت بحث اقتصادیش رسید باورم نمیشه دو...
-
تفاوت قلب مردان و زنان
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 11:03
-
مهریه مهر نمیاره
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 21:05
امروز سرم تو اداره خیلی شلوغ بود باید کلی آمار رد میکردم سیا بهم زنگ زد گفت میام دنبالت گفتم 4:30 تعطیل میشم ساعت 4:15 بود که داشتم وسایلمو کم کم جمع میکردم که یه قیافه آشنا در آستانه در هویدا شد تعارف کردم گفتم بیا تو! همه همکارا مثل من تعجب کرده بودن چشماشون گرد شده بود، بله آقا سیا بود با همکارای مرد دست دادو منم...
-
مهریه
شنبه 24 دیماه سال 1390 15:20
دلم خیلی گرفت از دست سیا خیلی ناراحتم بغض تمام گلومو گرفته چشمام میسوزه اجازه ریختن اشکارو بهش نمیدم چند روز پیش یه برنامه توی مدرسه داشتیم برای هر پایه مسابقه ای در نظر گرفته بودیم ناظمشون اومد گفت کلاس سومیا (ابتدایی) دارن گریه میکنن میگن ما این مسابقه رو نمیخوایم با اقتدار گفتم مسابقه همینه با گریه هیچی درست...