روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

سفر نامه

هفته پیش چقد بدو بدو داشتم! چهارشنبه دهم خرداد عروسیه دختر عموم بود فرداش هم میخواستیم بریم ارومیه ! کلی کار سرم ریخته بود به هر مصیبتی بود چهارشنبه شب رو رفتیم عروسی، عروسی ساده و راحتی بود، بعد عروسی هم تو خونمون با سیا کلی عکس یادگاری انداختیم ، بقیه وسایلارو جم و جور کردم تا فردا اول وقت راهی موطن شوشو شویم...

روز اول سفر (یازده خرداد 91)

 صبح خواب موندیم حدودای ساعت هشت راه افتادیم یه سر رفتیم خونه مامانم اینا بعدش راهی شدیم، جاده تقریبا شلوغ بود حدود 12 ساعت تو راه بودیم البته یه چند دقیقه برا ناهار سمت زنجان توقف داشتیم چند دقیقه هم لبه دریاچه ، خدارو شکر یه کوچلو آب دریاچه بخاطره بارندگی های اخیر بیشتر شده، پارسال وقتی از کنار پل تبریز- ارومیه میگذشتیم کنارهاش کاملا خشک شده بو ولی امسال تا روی مچ پا آب بالا اومده بود... منم ندید بدید با سیا زدیم به آب، حسابی تو اون یه ذره آب پیاده روی کردیم وقتی اومدیم بیرون تمام لباسامون نمکی شده بود من هی دستمو میک میزدم میگفتم وای سیا چقدر شوره، جای خیار و چاغاله اینجا خالیه!!!

بله ساعت 8 صبح راه افتادیم ساعت 8 شب (البته الان هوا روشنه بهتره بگم 8 بعد از ظهر ) رسیدیم خونه پدری آقا سیا، هیچکس خونشون نبود چون هیچکس منتظرمون نبود! آقا سیا میخواستن پدر و مادرشو سوپرایز کنن برا همین نگفته بودن ما داریم میام...

سیا کلید انداخت رفتیم خونه ،وای خدای من گیلاسا در اومدن ! با سیا افتادیم به جون درخت گیلاس بعد رفتیم سراغ توت فرنگی ها بعد توت و شاتوت، حسابی از خودیمون با میوه های تازه روی درخت پذیرایی کردیم بعد وسایلامونو گذاشتیم سیا رفت ماشینشو بشوره منم وایسادم خونه مامامی شوشو رو مرتب کردن و تمیز کردن (نه که سر زده اومده بودیم بازار شام بود) در حال کار کردن بودیم که پدر شوشو از راه رسید کلی ذوق زده شده بود پسرشو تو حیاط در حال خوردن گیلاس دیده بود (البته من فکر میکردم داره ماشین میشوره ) بد اومدن بالا پدر شوشو کلی خوشحالی کرد از دیدن منم،میگفت استراحت کن خود مامان شوشو میان کارای خونه رو میکنن ولی من قبول نکردم به کار کردنم ادامه دادم و آقا سیا واقعا رفت ماشین رو شست.

کارامون که تموم شد یه کم دراز کشیده بودیم که مامان شوشو از راه رسید اونم کلی خوشحال شد بلند بلند میخندیدو ذوق میکرد میگفت تعجب کردم خونه مرتب شده بعد دیدم یکی تو اتاقه اومدم جلو دیدم شمائید...

سوپرایز آقا سیا جواب داد بیچاره پیرمرد و پیرزن کلی ذوق ملنگ شده بودن یه کم پیش هم نشستمیمو بعد زود گرفتیم خوابیدیم .

روز دوم سفر (جمعه دوازدهم خرداد 91)

تا ساعت یازده خوابیدیم بعد بلند شدیم یه صبحونه توپ خوردیم پدر شوشو رفته بود برامون ماست گاومیش و خامه و نون تازه گرفته بود (من اولین بارم بود ماست گاومیش میخوردم خیلی خوشمزه بود ماستش انقدر چرب بود مثل خامه قوام داشت) ناهارو حدودای ساعت سه خوردیم بعد از ناهار همگی رفتیم باغ پدر شوشو، باغ سر سبز سر سبز بود همه درختا شکوفه کرده بودن من که میوه مورد علاقمو همون اول پیدا کردم چاغاله! چاغاله هلو شبیه چاغاله بادوم بود ولی نه به خوشمزه ایی اون (ولی کاچی بده هیچی) بابای درخت هلوشونو دراوردم انقدر چاغالهاشو کندم (البته بابای معده خودمو هم دراوردم) چاغاله زردآلو هم بود ولی سمت اونا نرفتم یه کوچلو هم سیباشون دراومده بود که قابل خوردن نبودن و یه کوچلو هم غوره های انگور که نمیشد خوردشون... تا غروب باغ بودیم بعد اومیدیم خونه و خواب...

روز سوم سفر (شنبه سیزدهم خرداد 91)

مثل روز قبلش تا یازده خوابو بعدش صبحانه مشدی و بعدش ناهار... بعد از ظهر رفتیم یه کم شهرو گشتیم منو سیا و مامان شوشو، اول رفتیم یه سری لوازم بهداشتی آرایشی خریدم بعد رفتیم بازار تاناکورا، اونجا من دنباله وسایل اورجینال میرم بعضی از مغازه هاش چیزای نو میارن نه دست دوم! حالا مامان شوشو هی اصرار که بیا لباسای تاناکورا بخر! خودش خرید شب یکی از اون شلوارا که خریده اورده میگه تو بردار منو میگی اصلا نگاش نکردم گفتم نه مرسی شلوار زیاد دارم (....)ایندفعه چیزی هم پیدا نکردم دست خالی برگشتیم بعد از تاناکورا رفتیم خیابون امام سیا اونجا یه پیراهن خرید بعدش چون شام خونه عموش اینا دعوت بودیم رفتیم یه جعبه شیرینی خریدمو رفتیم اونجا، تا آخر شب اونجا بودیمو بعد شیش بوس لالا

روز چهارم سفر (یکشنبه چهاردهم خرداد 91)

بازم یازده و ناهار ، بعد از ظهر زد به سرمون که بریم چون ارومیه خیابونشاش خلوته من یه کم رانندگی تمرین کنم دوتایی با سیا زدیم بیرون ، خدایی حال کردم چه خیابوناو کوچه هایی (کوچه هاشون پهن تر از خیابوناشونه) کلی تعلیم دیدم حتی داخل جاده هم روندم بعد رفتیم باغ باز من افتادم به جونه درختای هلو (روز اول فقط من یه درخت هلو دیده بودم ولی امروزش کلی درخت کشف کردم که همگی پر از چاغاله! کلی نشسته خوردمو کلی چیدم اوردم خونه که شسته و نمک زده استفاده بشه!) فرداش قرار بود بریم دریاچه مارمیشو برا همین شب یه مقدار وسیله آماده کردم از درخت گیلاس تو حیاط گیلاس چیدیمو شستم، چاغاله هارو شستم برداشتم خیار و گوجه و ... اینا آماده کردم.

نظرات 1 + ارسال نظر
لیا چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ب.ظ http://tooteshirin.blogsky .com

سلام

خوشبحالتون من عاشق سفرم اما یه یک ماهی هست از خونه هم بیرون نرفتم چه برسه سفر خارج از شهر.

سلام
ایشاا... زودتر موقعیتش جور بشه براتون تو روحیه آدم خیلی تاثیر داره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد