روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

انتظار سخت ترین کار دنیاست

از دیشب تصمیم قاطع گرفتم که همرنگ جماعت بشم مثل خودشون! صبح همش تو دلم خدا خدا میکردم که آقای مدیر ازم بخواد بریم مرکز تا هر چه زودتر مسئله رو فیصله بدم ولی آقای مدیر انگار نه انگار برا خودش مشغول بود، دو ساعت منتظر موندم دیدم هیچی نمیگه دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، گفتم میخوام برم مرکز ماشین هست گفت الان براتون هماهنگ میکنم، یه ذره صبر کردم منتظر شدم بپرسه برا چه کاری میخواین برید دیدم هیچی نمیگه باز مجبور شدم خودم ادامه بدم گفتم میخوام برم قسمت فلان ، تنها برم یا شمام میان؟ گفت نه تنها نرو بذار با آقای مهندس بریم (رئیس) اینطوری بهتره تنها بری ممکن باز مسئله ای به وجود بیاد، خدا شاهده من نمیخوام به شما توهینی بشه...، تو دلم میگفتم توهین از این بزرگتر کار اشتباه رو اونا انجام دادن شخصیت منو جلو 30 تا آدم تو جلسه خورد کردن، حالا باید من پیش قدم بشم برم معذرت خواهی کنم تا امتیاز اداره شما رو کم نکنن!!

گفتم چشم و سر جام نشستم مشغول کارام شدم ولی تو دلم بلوایی بود، آدم صبوری نیستم طاقت انتظار ندارم دوست دارم اگه قراره یه کاری رو بکنم سریع انجامش بدم دست دست نکنم! تا آخر وقت کار من شده بود انتظارو انتظار و انتظار... ولی تا آخر وقت هیچ خبری نشد آقای رئیس سرش خیلی شلوغ بود!!

چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است ...

سیا مشغول خوندن کتاب سینوهه پزشک مخصوص فرعونه، یه قسمت از کتاب براش خیلی جالب اومد بلند بلند برام خوند خیلی به دلم نشست فکر میکنم به جامعه امروزی ما هم نزدیک باشه!

سینوهه تصمیم میگیره پزشک بشه که باید ابتدا بره معبد، دوست پدرش میخواد پارتیش بشه تا تو معبد راش بدن یسری نصحیتش میکنه به این شرح:

در آنجا باید مطیع و سرافتاده و خموش باشی. زنهار هرگز از چیزی ایراد نگیر و هیچوقت عقاید باطنی خود را بروز نده و هر چه بتو میگویند بپذیر و بدان که انسان در زندگی خود بخصوص در دارالحیات باید مثل روباه مکار و مثل مار ساکت باشد ولی بظاهر خود را مانند کبوتر مظلوم، و مثل گوسفند بی اطلاع نشان بدهد.

فراموش نکن که انسان فقط در یک موقع می تواند خود را همانطوری که هست بمردم نشان بدهد و آنهم زمانی است که قوی و زبردست شده باشد و تا روزی که قوی و زبردست نشده ای سرافتاده و تودار و مطیع محض باش!!

   

      پ.ن : اینطوری اگه بتونی همرنگ جماعت بشی میتونی پدرشونو در بیاری!! 


نظرات 3 + ارسال نظر
آنا *زیرچترخاطرات من* چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:14 ب.ظ http://khaterateana.persianblog.ir/


سلام اتفاقی اومدم وبتون خیلی از نوشته هاتون خوشم اومد مایل به دوستی ام شما پیشنهاد دوستیمو قبول میکید؟ اگه قبول میکنید لطفا بیاید و خبرم کنید[بوسه] امیدوارم قبول کنید دوس ندارم دوستی باهاتونو از دست بدم. اگه با تبادل لینک موافقید بگید بی زحمت.
منتظرتون هستم خونمو حسابی اب و جارو کردم و برق انداختم ببخشید میوه و شیرینی نداریم امیدوارم بهتون خوش بگذره تو وبلاگم

سلام عزیزم خوش اومدی باعث افتخاره حتما لینکت میکنم خانومی

مریم توپولی چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ب.ظ http://www.man-va-to-ma.blogsky.com

نکنه همرنگ جماعت بشی مارو یادت بره خواهر؟؟؟؟؟؟

نه خانم ما هر جوری بشیم شمارو فراموش نمی کنیم
از این عرضه هام داشتیم خوب بود هر کاری میکنم نمیتونم مثل خودشون بشم...

باشماق جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ http://bashmagh.blogsky.com

وقتی مدیر بودم با کارمندان خاطی میدونی چطور رفتار می کردم
اونا رو تو هیچ کار روزمره شرکت نمیدادم یعنی یک کاری می کردم که نه بتونن مرحضی بگیرن برن و نه کاری داشتن که انجام بدن می رفتن یکی دوساعت چرت می زدن بعد هم حوصله شون سر می رفت هی سالن را بالا و پایین می رفتن چون بیکار بودن
و همین بیکاری اونا را تنبیه می کرد
این آبجی ما هم وقتی بچه ها تو کلاس شلوغ می کردن اونا را کنار بخاری می نشوند و بخاری را تا آخر زیاد میکرد بعد ساعتی مثل لبو سرخ می شدنن

این روش شاید قدیما جواب میدادن ولی الان کارمند جماعت انقدر درگیری و مشکلات داره که اگه تو اداره کار نکنه به هیجاش برنمی خوره از خدا خواسته استراحت یا خوش میگذرونه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد