روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

مقصر کیه؟

از خودم بدم میاد آستانه تحملم خیلی پائینه امروز یه کار خیلی بد انجام دادم مستحقق هر نوع برخوردی هستم از خودمو رفتار خودم خجالت میکشم ماجرا از این قراره که دیروز مامانمو عروس عمه اومدم کمکم تا به اصطلاح یه کم خونه تکونی انجام بدم عروس عمه ام دو تا بچه فوق العاده شیطون داره که از همون بدو ورودشون اعصاب برا من نذاشتن بسکه  از در و دیوار خونه بالا رفتن، گلدونمو شکوندن و قوری هم خودبخود ترکید! خلاصه کل آشپزخونه رو ریختیم بیرون و تمیز کردیم فقط یه مقدار از کارا موند برا امروز...

صبح که چه عرض کنم یه ربع به دوازده با زور از خواب بیدار شدیم آشپزخونه بازار شام بود از بهم ریختگی بیزارم دست خودم نیست اعصابم میریزه بهم از سیا خواستم کمکم کنه خونه رو جم کنیم که مامان زنگ زد که آره از بنگاه زنگ زدن بیان خونه ببینید بیان با هم بریم گفتم ما کار داریم... مامان خانم ناراحت شد عذاب وجدان گرفته بودم مامان دلخور شده، زنگ زدم بهش گفتم بیا ببریمت گفت نه کلی اصرار کردم تا از دلش در اومد شماره بنگاه داد تا باهاش هماهنگ کنم زنگ زدم صحبت کردم ارزش رفتن نداشت بی خیال رفتن شدیم.

 آشپزخونه رو جمع و جور کردم پردشو انداختم شستم از سیا خواستم بلافاصله بیاد شیشه هارو پاک کنه و نصبش کنه که گفت باشه ولی مشغول یه کار دیگه شد نصب آینه دستشوئی ، رسید به جا حوله ای چون بزرگ بود راه نمیداد ازش خواستم روی دیوار بغل نصب کنه قبول نمیکرد از من اصرار از اون انکار، هی مسخره بازی در میورد همش میگفت بندازش دور میگفتم پولشو بده بندازش دور... کلی با هم بحث کردیم زیر بار نمیرفت هی شوخی جدی ازش میخواستم نصبش کنه میگفت نه جا حوله ای قدیمی رو میورد میگفت اینو بزنم میگفتم بابا رنگش نمیخوره کلی بازار رو گشتم ست پیدا کردم بخدا قشنگ میشه تو نصب کن هی دلقک بازی درمیورد سه بار اشک منو دراورد اعصابم واقعا خورد شده بود دستشوئی رو ریخته بود بهم آشپزخونه هم مونده بود برا خودش دوششو گرفتو گرفت خوابید دیگه نمیتونستم تحمل کنم (اجازه گرفتن کارگر که نمیده خودشم کمک نمیکنه تازه اینا که کار من نیست کار مردونست) یه دفع پاشدم جاصابونی رو برداشتم پرت کردم طرفش خوب بود دراز کشیده بود و چشماش بسته بود مگر نه میخورد بهش و ... جاصابونیه ترکید و صابوناش ریخت روی فرش ، دویدم تو اتاق و زدم زیر گریه تمام بدنم میلزید هر کسی جای سیا بود تیکه بزرگم گوشم بود فقط پاشد پرده شستمو انداخت روی صابونای وسط هال و رفت حموم و لباسای صابونیشو عوض کرد، منم داشتم منفجر میشدم لباسامو تنم کردم از خونه زدم بیرون ، حدود دو سه ساعت بیرون بودم هوا تاریک شده بود اومدم خونه ، پرده رو انداختم تو ماشین لباسشوئی و خورده های جا صابونی رو از وسط هال جم کردم اومدم نشستم پای نت سیا فقط پرسید کجا بودی گفتم رفتم هفت حوض گفت چرا اونجا گفتم میخواستم تو خیابون نباشم سوار اتوبوس شدم گفت خوبه دیگه هر خراب شده ای بخوای میری من انگار نه انگار از خجالتم سرمو انداختم پائین و اون رفت تو هال.

نمیدونم من مقصرم یا اون؟ امروزمون هم خراب شد الان هم آشپزخونه، هم دستشوئی، هم هال بهم ریخته و کثیف چند روز دیگه هم عیده هنوز خونه تکونیم تموم نشده!!!

به نظر شما مقصر کیه؟

نظرات 12 + ارسال نظر
سارا جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ب.ظ http://shayad1shab.blogsky.com

من یه کامنت واسه پست قبلی گذاشته بودم چی شد؟


حالا اشکال نداره دیگه دنبال مقصر نباش !
تقصیر شوهرت بوده چون درک نکرده حساسیت تو و عصبی بودنت رو !و درعین حال خیلی کمک نکرده کمی هم تقصیر تو بوده که چیزی رو پرت کردی!چون ممکن بود خدای نکرده بهش بخوره !
در کل خوب بوده که بعد دعوا کمی دور شدی از محیط ولی دیگه خوب نبوده اینقدر دور بشی یا بی خبر دوسه ساعت بذاری بری!
ولی اشکالی نداره حالا کووووووووو تا عید بیشتر از یک هفته دیگه وقت داری و مطمئنا عالی جمع و جورش میکنی!
الانم فقط یه شام خوب بپز!
یا حداقل صبحانه ی خوبی اماده کن فردا صبح روی آینه ی دستشویی یا جایی که شوهرت میره که کاغذ بچسبون و یه جمله ی محبت امیز همراه با معذرت خواهی بنویس !
ولی بعد از اشتی کردنت بهش بگو خیلی حساس شدی و نباید اینقدر سربه سرت بذاره!

ببخشید الان جواب میدم
آره کارم خیلی زشت بود از خجالت آب شدم ، گوش به زنگ بودم که بهم زنگ بزنه ولی نزد منم دور دورا رفتم، اولش فکر میکردم جلومو بگیره نذار برم بیرون ولی بی محلی کرد منم رفتم دیگه...
شام گذاشتم الانم سفره وسط خونست ولی باهام قهر کرده نمیاد بخوره
هی بهش گفتم اعصاب ندارم شوخی نکن ولی ادامه داد کاشکی اینطوری نمیشد کاشکی

پرستو جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.parastohadi.blogsky.com

من تجربه خودم رو میگم همه مردا زیاد کمک نمیکنن ولی تو هم مثل من زیاد رو تمیزی حساسی کم کم کاراتو کن وقتی با ارامش کار کنی انگار زودتر تمام میشه. مقصر تو بودی که طرفش چیزی پرت کردی البته ببخشید .ولی همه شوهرا حساسن که زنشون چند ساعت از خونه بزنه بیرون بدون خبر نگران میشین به دل نگیر حالا هم صبح یه نامه واسش بنویش و ازش عذر خواهی کن بزار تو کیفش تا سر کار بخونه و یه کم بهش فکر کنه وقتیم اومد خونه اصلا به روی خودت نیار.شما اصلا به من سر نمیزنی اگه نیای منم دیگه نمیاما

قرار بود کمک کنه ولی سر یه مسئله کوچیک (نصب جا حوله ای) چند ساعت سرکارمون گذاشت کلی کار داشتیم بعضی وقتا خیلی خونسرد و بی تفاوت میشه! آره کارم خیلی زشت بود ولی داشتم از عصبانیت میترکیدم هر چی میگفتم خوب بگو چجوریه کار با دریل تا خودم بزنم مسخره بازی در میورد. باید میرفتم تحمل فضای خونه برام خیلی سخت بود نمیخواستم اشکامو ببینه

پرستو جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ب.ظ http://www.parastohadi.blogsky.com

اره ببخشید یکباری یا دو بار واسم نظر گذاشته بودی ولی نه به اندازه ی من که میام سر میزنم.به هر حال من همیشه قبل از وبلاگمم از طرفارات بودم و هستم ممنون که سر زده بودی

عزیزم منم بهت سر میزنم ببخشید این روزا خیلی داغونم قبلنا 24 ساعته توی نت بودم ولی الان حس و حالش نیست مخصوصا حالا با قهره آقا سیا!

[ بدون نام ] جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام سوسن خانم
پستتون رو خوندم.نمیدونم چی بگم.امان از دست این سیا.قبلا اینطوریا نبود.شما ببخشش حالادنیای متاهلی است و هزار و یک دعوا.البته من که نمیتونم درک کنم.در ضمن دیگه گریه هم نکنید...امیدوارم زودی اوضاع دوباره مرتب شه

سلام
شوخی شوخی جدی شد
خوبه که آدم وضعیت طرف مقابلشو درک کنه من واقعا حرص میخوردمو بهش میگفتم اعصاب ندارم ولی اون شوخیش گرفته خونسرد برا خودش میگذرونه انگار نه انگار من دارم جلز و ولز میکنم...

سارا جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:17 ب.ظ

حالا چیزی نشده دیگه زیادی هم خودتو مقصر ندون پررو میشن هااااااا

کارم خیلی زشت بود هر کس دیگه ای جز سیا بود حتما حسابی ادبم میکرد ...
نه کاری به کارش ندارم وقتی از دستم ناراحت باهام قهر میکنه جاشو جدا میکنه الان تو هال گرفته خوابیده منم پای نتم
چند روز قهر باشیم بهتره!

مهتاب شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ب.ظ http://motherly.blogsky.com

اصولا کاری که واسه ما حیاتی و جدی واسه آقایون بی معنی می شه... به نظر من کار خونه و تمیز کاری خونه اصلا ارزش اینو نداره که یه اتفاق بد بخواد بینتون بیوفته... من خودم اینجور مواقع یا کلا کارو تعطیل می کنم یا واسه خودم آروم آروم کار های ریخته شده رو جمع می کنم بدون اینکه اهمیت بدم همون روز تموم می شه یا نه... بیشتر اوقات همسری که می بینن مظلوم شدم و حساسیتی در کار نیست خودش داوطلب کمک می شه... به نظرم کمی باهاش مهربونی کن... خودت رو جاش بزار اگه اون چیزی به سمتت پرتاب کنه چه حالی می شی؟؟

آره بخدا نمیدونی خودم چقدر شرمندم
خودمم باورم نمیشه چنین حرکتی انجام دادم
آره زمان از دستم در رفته بود فکر میکردم فردا عیده همچین عجله میکردم میخواستم همه کارام دیروز تموم بشه
ولی گند زدم به زندگی و خودم و سیا

ستوده شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 ب.ظ http://saba055.blogsky.com/

عزیزم دنبال مقصر نگرد چون هر دو تاتون مقصرید .
به نظر من و در واقع کاری که من میکنم اصلا خودم را برای خونه تکونی خسته نمیکنم .
هر چی میتونم انجام میدم یعنی در توانم کار میکنم نه اینکه یک دفعه کل خونه را با هم بریزم به هم که بمونم زیرش.
از طرف دیگه وقتی شوهرم کمکم نمیکنه چه لزومی داره خودم را برای خونه تکونی هول هولی خسته کنم میذارم سر فرصت کم کم کارهام را میکنم .
مگر خونه تکونی فقط باید عید باشه خوب بعد هم میشه تمیز کرد.
عزیزم حالا هم برو کارگری بگیر بیا کمکت کنه چون اگر بخوای این کارهارا بکنی مثل من فردا کمر درد وگردن درد میگیری.

با حرکتی که من انجام دادم مقصر من شدم
نگفت کمک نمیکنه گفت کمک میکنه اگه میدونستم کمک نمیکنه خودم یه فکری میکردم! آخه جالب اینجا بود که داشت یه ور دیگه خونه رو داغون میکرد من دکور خونه برام خیلی مهمه...
تازه اصلا خرید عید نکردم آخر هفته میخوایم بریم شهرشون. هیچی ندارم. اعصاب بهم ریختس برای فوت پسر عموم. سیا هم بعضی وقتا انقدر خونسرد میشه که منو تبدیل به دیگه بخار میکنه

[ بدون نام ] شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ب.ظ

واقعا چه مرد خوبیه به خدا!شوهر منو می خواسته اگه من بودم با یه همچین حرکتی حتما تا می خوردم منو می زد و می کشت خاک بر سر!ولی ناگفته نمونه که منم با یه همچین مردی نموندم مهرمو گذاشتم اجرا و هر چی التماس کرد برگرد بهش گفتم برو گمشو از زندگیم بیرون وگذاشتمش و اومدم البته الانم زندگی ام زیاد راحت نیست ولی حداقلش اعصابم راحته

خدا رو شکر اخلاقش خوبه، طاقتش زیاده، درست یه وقتایی از خونسردیش جونم به لبم میرسه ولی این دفعه به دردم خورد! خودمم انتظار کتک کاری داشتم گفتم الان پامیشه لهم میکنه تیکه بزرگم گوشمه...
میفهمت عزیزم با مرد بد اخلاق که دست به زن داشته باشه اصلا نمیشه زندگی کرد یکی از دوستام زندگیش اینطوری بود یه چیزایی تعریف میکرد که مو به تننت سیخ میشد اونم طلاق گرفت

فروردین شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ب.ظ http://www.farvardins.blogsky.com

سلام خسته نباشی به نظرم اومد چون یه جورایی می خوای همه رو راضی کنی دچار مشکل می شی ، خونه تکونی مامان خانم ناراحت نشه ... و ...

سلام زنده باشی
آره دیروز واقعا فشار روم زیاد بود یه دفع منفجر شدم

نرگس یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ http://sardogarmerozegar.blogfa.com

سلام عزیزم
یه سوال ببخشید ها پریودت نزدیک نیست؟
من هم این جور وقتا حسابی میریزم به هم بی دلیل

سلام نرگس جونم
نه عزیزم این روزا استرس روم زیاد بود آخر ساله و کلی کار (انگار آخر دنیاست بسکه هول میزنیم ما آدما...)
خوب طبیعی نرگس خاتون به خاطره این هورمونای نالاست دیگه

مریم توپولی دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ق.ظ http://man-va-to-ma.blogsky.com

سلام عزیزم دنبال مقصر نگرد نزدیک این خونه تکونی ها که میشه زنها بی اعصاب میشن و مردا هم بالاخره میخوان با شوخی و سر به سر گذاشتن روحیه ما رو عوض کنن حالا که اون به دل نگرفته سعی کن باهاش راه بیای کار سختیه ولی شدنیه

سلام به روی ماهت
آره این شوخیاش منو کشته! وقتی من عجله دارم مثل اسپند رو آتیشم آقا با خونسردی تمام وای میسته به سربه سر گذاشتن من، منم با مشت و لگد میفتم به جونش که اون شوخیاشو شدیدتر میکنه... که این دفع من از کوره در رفتمو اون کار زشتو انجام دادم
نه بعد یه ساعت یخ دوتایمون باز شدو اوضاع به حالت عادی برگشت

سحر یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:42 ب.ظ http://sahar1985.blogsky.com

من الان این پستتو خوندم. الان 28اسفنده ساعت یه ربع به 6 عصر. میدونی من هنوز خونه تکونی نکردم... فقط پذیرایی رو جارو زدم و گرد گیری کردم همین...
خونه تکونی واسه عیده. عید هم یعنی خوشی و شادی. اگه بخوای بخاطر خونه تکونی اینقدر اعصابتو خرد کنی اون دیگه عید نیست عزیز دلم. همه چیو ساده بگیری بهتره..آسمون که به زمین نمیاد ، میاد؟

آره عزیزم حق با شماست یه دفعه ریختم بهم ، کارم درست نبود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد