روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

آبنات چوبی

خدا چقدر بندهاشو دوست داره   دیشب از بی پولی می گفتیم (خدا جون ما که ننالیدیم کلی هم حال کردیمو خندیدیم به این وضع اقتصادیمون) اونوقت امروز تا پامو گذاشتم تو اداره یه خبر خیلی خوب بهم دادن که توش کلی پول بود یه مقدار از پول سفرمونو میتونه تامین کنه حالا شاید سفر هم نتونیم بریم ولی همینکه این خبرو بهم دادن خیلی خوشحال شدمو خدارو شکر کردم... 

امروز اول صبح با شنیدن چنین خبری یه روز بسیار بسیار شادی رو شروع کردم حتی شیرینی هم دادم به رئیس مالی و اداریمون (شدم آبنبات چوبی خودمو حسابی شیرین کردم) این رئیس مالی و اداریمون یه خانم مجرد سن بالاست که یه مقداری با خودشم درگیری داره اصلا نمی خنده زیادم کسی رو  تحویل نمیگیره مخصوصا جنس موافقم باشی، من که روز اولی که پامو تو این قسمت گذاشتم تشعشعات اخلاق این خانم بهم برخورد کرد، وقتی نامه انتقالیمو دستش دادم گفت: برو خانم! ما داریم نیروهای خودمونو تعدیل میکنیم بعد شما میخواین بیان اینجا ... کلی تو ذوقم خورد حدود چند ماه من داشتم دوندگی میکردم ، منابع انسانی کل رو راضی کرده بودم فقط موافقط این اداره مونده بود که ایشون اینطوری آب پاکی رو ریختن تو سر و رومون! خلاصه من از همون روز از این آدم فاز منفی زیاد خوششم نیومد با اینکه کارمم درست شد و انتقال هم یافتم. و  اما امروز با گرفتن یه بسته شکلات و بیسکویت حسابی خودمو تو دل این خانم جا کردم خیلی ذوق زده شده بود اصلا توقع نداشت از مشت ما کارمند جماعت نمی بچکه!  

بعد از ظهر بهمون اعلام کردن که هفته آینده نظارت دوره ای شروع میشه، گفتن باید از امروز تا ۸ شب بمونید اداره. ۵ شنبه و جمعه هم باید بیان، کلی خط و نشون برامون کشیدن خدا به فریادمون برسه کلی کار ریختن رو سرمون (همه اش الکی. تبلیغی)!

 یه کاری کردن که دیگه خودمون خودمونو مسخره میکنیم چه برسه به مردمی که داریم مثلا بهشون خدمت میکنیم! مردمو کردیم بازیچه دست این آقایون (نمیدونم اگه واقعا نیت خیر داشته باشن که بحثی توش نیست ولی بیشتر کاراشون بوی عوام فریبی میده!!) ما هم شدیم ! چی بگم که هر چی بگم توف سر بالاست!! 

خدا به خیر بگذرونه امروز که کلی ترسوندمون گفتن اگه گزک بدید دست بازرسا حتما عدم نیازتونو میزنن (اخراج) منم ترسو انقد جو گرفته بودم که حد و اندازه نداره مثل چی میدویدمو کار انجام میدادم ، با تجربه ها مسخرم میکردن میگفتن اینا همه کشک نظارت و بازرس هیچ کاری به کار ما نداره (خدا کنه) من که خوف برم داشت امروز دیرتر اومدم خونه، سیا خواب بود سریع رفتم آشپزخونه شام گذاشتم و خیلی زود شاممونو خوردیم و بعد از انجام امورات بعد شام به خدمت جامعه فرهنگی وب و وبلاگ نویسی در اومدم.

نشانه های زن و شوهر بودن!

زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!

پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟

زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم

ماموران مدرک خواستند،

زن و مرد گفتند نداریم !

ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!

زن و مرد گفتند برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... !

اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!

دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!

سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!

چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!

پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی ازما جلوترازدیگری می رود!

ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمی خوریم!

هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !

هشتم، ...

ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید،
بروید،..
فقط بروید ... !    

نشانه های زن و شوهر بودن!

سفر خارجه

آدمی که دو بار از یه جا نیش بخوره اسمشو چی میذارن؟!؟ باید اسم منو باز همون گذاشت! امروز صبح دوباره هوس کردم یه کیف جدید بندازم (همونی که از امامزاده یحیی خریده بودم) صبح عجله ای کارامو کردمو طی یه تصمیم عجولانه کیفمو عوض کردمو رفتم سرکار، دم در اداره یادم افتاد کارت کارت زنیمو، موبایلمو و یسری مدارکمو جا گذاشتم!! ایندفعه خیلی شیک مثل یه خانم با شخصیت راهمو کج کردمو دوباره اومدم سمت خونه (دیگه نرفتم به رئیسمون التماس کنم برام عدم پانچ رد کنه و اونم کلی عذر و بهانه بیار که نمیشه...!) وقتی رسیدم خونه کارتو مدارکارو برداشتم ولی هر چی فکر کردم به ذهنم نرسید مورد سومی که جا گذاشته بودم چی بود!! (مخم هنگ کرده بود) سریع برگشتم اداره باز دم در اداره یادم افتاد مورد سوم موبایلم بوده! (این سر در اداره هم شده حافظه من! هر وقت چشمم بهش میوفته تمام مسائلم یادم میوفته - غم و غصه هام، ناکامیام، سر به هوا بودنام، گیج بازیام، همه و همه مثل فیلم میاد جلو چشمم - خلاصه امروز بدون دردسر (موبایل) طی کردم چه آرامشی داشت فقط بعد از ظهر یه تماس با مامانم و سیا گرفتم ببینم کارم دارن یا نه؟ 

امروز همه اش آرامش بود بچه های دفترمون توی این هوای بارونی هوس کباب و قلیون کرده بودنو ظهرو دودر کردنو رفتن لواسون! (اگه منم مرد بودم حتما باهاشون جیم میشدم) اتاق حسابی آروم بود تنای تنا بودم... تمام مدت وبلاگ میخوندم...

از صبح تو فکر درست کردن خورشت کاری بودم سر کوچه یه تمر هندی خریدمو اومدم خونه سیاجون هنوز نیومده بود مشغول آشپزی شدم وقتی سیا اومد براش میوه اوردمو شروع کردم به خوردن کلش! راضیش کردم برا تعطیلات 28 صفر بریم مسافرت اونم کجا؟ جوگیر شده بودم که یه سفر خارجی بریم مثلا استامبول ، دبی، چین، روسیه، ارمنستان  و ... (رفتن به آمازون که یکی از آرزوهامه) وقتی قیمت تورهارو چک کردیم به چیز خوردن افتادم گفتم خر ما از کرگی دم نداشت!! قیمت خون باباهاشونو این آژانسا میگرن شام و ناهار و گشت و گذار با خودته! (خوووووو زحمت میکشید خودمون بلیط و هتلم رزرو میکنیم، شما زحمتتون میشه) با سیا کلی خندیدیم سیا میگفت خوب بیا بریم تور قزوین (حالا چرا گزوین من نمیدونم!) یا یکی از شهرای نزدیک تهران ... اونم نمیتونستیم بریم خیلی گرون بود گفت بیا تور شهر مارو بریم اونم نفری 360 تومن بود!! دهنم به کف اتاق چسبیده بود!! خلاصه امشبمونم اینطوری گذشت به نداریمون کلی خندیدمو کیف کردیم ، خدایی اینایی که هر سه ماه یه بار یه طرف دنیا میرن چقد پول دارن؟! 


خاطرات کلاس پنجم

بعد از ظهر از بس با کامپیوتر کار کرده بودم چشمام داشت می سوخت چرخیدم رو به پنجره برای چند دقیقه داشتم خیابونو نگاه میکردم یاد معلم کلاس پنجمم افتادم همیشه میگفت وقتی دارید مطالعه میکنید یا تلوزیون میبینید بعدش پاشید از پنجره به یه نقطه دور نگاه کنید تا چشمتون ضعیف نشه یه نوع ورزش برا چشماتونه! یادش بخیر چه خانم خوبی بود از دل و جون برامون مایه میذاشت میگفت شما امتحان نهایی دارید باید خیلی درس بخونید یادم میاد بعد امتحانات نهایی برامون جشن گرفتن آخه از 30 تا دانش آموز این خانم 21 نفر معدل کلشون بالای 19 شده بود (معدل من19/21 شده بود این معدلمو هیچ وقت فراموش نمیکنم) همیشه میگفت وقتی شما بزرگ بشید تو دوره و زمونه شما دیگه دیپلم و لیسانس هیچ ارزشی نداره باید از الان به فکر گرفتن دکترا باشید...

 واقعا یادش بخیر یه روز از معایب موی بلند و مزایا موی کوتاه گفت همه بچه ها فردا موهاشونو کوتاه کرده بودن با تلای سفید رنگمون تمام کلاس یه دست شده بود (شب قبلش من خیلی گریه کردم آخه مامانم حوصله نداشت ببرم آرایشگاه منم بچه بودم نادون بودم فکر میکردم باید حتما فردا با موی کوتاه برم مدرسه!! بالاخره مامانو راضی کردمو رفتیم موهامو کوتاه کردیم) خانم معلم وقتی این صحنه رو دید خیلی خوشحال شد (فکر کنم چون دید همه بچه ها حرفشو میخونن...)

یه بار دیگه هم یادم میاد، دم مدرسمون یه قالیشویی بود یه روز آتیش گرفته بود خانم معلم کلاس پنجم مارو برداشت و برد تو قبرستون ارامنه تا از اون محل دور باشیمو اتفاقی برامون نیوفته، ما بچه ها خوشحال از اینکه کلاس تعطیل شده برا خودمون داشتم تو قبرستون گردش میکردیم (اصلا آتیش سوزی برامون مهم نبود) که دو تا پیرزن خوشگل موشگل ارمنی رو دیدیم که داشتن میرفتن، تو عالم بچگی با یکی از دوستام برامون سوال پیش اومد آیا اونام خدا رو می پرستن؟!؟ من خنگ هم رفتم جلو مودبانه این سوالو ازشون پرسیدم اونا خیلی مهربونو با حوصله برام توضیح دادن که همه ما خدارو می پرستیم ولی با دینهای مختلف... تشکر کردمو شجاعانه پیش دوستم برگشتمو براش تعریف کردم هنوز حرفم تموم نشده بود که معلممون یکی از بچه هارو مامور کرده بود همه رو جم کنه باهامون کار داره، همه بچه ها جم شدن معلممون هم عصبانی شروع کرد داد و بیداد کی از این دو تا خانم چنین سوالی پرسیده؟!؟ منو میگی خیلی ساده و راستگو گفتم من! کشیدم کنارو کلی دعوام کرد آدم هر سئوالی رو از هر کسی نمیپرسه! اینا داشتن دنبال خانم مدیر میگشتن بهش بگن تو بهشون بی احترامی کردی با این سئوالت! خدا بدادت رسید که به من گفتن به خانم مدیر نگفتن... منو میگی گریه ام دراومد هر چی گفتم با احترام پرسیدم اونام با مهربونی جواب دادن... خانم معلم گفت مردم دو رو هستند نباید به کسی اطمینان کنی اونا از زرنگیشون بوده ... تمام اون روز ناراحت بودم و همکلاسیام هر کدوم یه چیزی بهم میگفتن بعضی هام مسخرم میکردن... خلاصه اینطوری شد که در سن ده سالگی معنی دورویی و منافق بودنو حس کردم ولی درس نگرفتم چون هنوز هم دارم پای این اخلاق دیگران رو میخورم!! یادش بخیر به هر حال معلم خیلی خوبی بود خیلی ازش درس گرفتیم امیدوارم هر جا باشه موفق و خوشبخت باشه! 

تو اداره تمام فکرم خونه مامان اینا بود نمی تونستمم زنگ بزنم چون از صبح مراسم بودو سر مامان حسابی شلوغ پلوغ بود تو راه خونه بودم که مامان زنگ زد گفت بیان آش اینا ببرید گفتم برم خونه با سیا میایم ، بعد از یه مقدار استراحت سیاجونو راضی کردم برم کمک مامانم خونه رو جموجور کنم، سیا منو گذاشت دم خونه مامان ایناو خودش دوباره رفت سرکار!! (شب هم دست از سرش برنمیدارن انقدر زنگ میزن که بیچاره مجبور میشه خودش این همه راهو بره بالا سرشون باشه)

وقتی رفتم خونه مامان اینا تقریبا همه کارا شده بود مامان دیگه نا نداشت من فقط دستمال و جارو کشیدمو مبلارو جابجا کردم...

سیا ساعت 10 اومد بهش میگفتم دیگه تو اداره میخوابیدی چَرا اومدی؟!؟ خنده تحویلم میده! شاممو خونه مامان اینا خوردیمو اومدیم خونمون ن ن ن ن ن ن!



ایام هفته و زندگی زناشویی


شنبه

مرد : امروز ناهار چی داریم؟

زن : ببین ، امروز قراره من و زری با هم بریم «فال قهوه روسی یخ زده» بگیریم. میگیند خیلی جالبه ، همه چی رو درست میگه . به خواهر شوهر زری گفته «شوهرت برات یه انگشتر بزرگ میخره » خیلی جالبه نه ؟ سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیا!

 

یکشنبه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین ، امروز قراره من و زری بریم برای کلاسهای «روش خوداتکایی بر اعتماد به نفس» ثبت نام کنیم . هم خیلی جالبه ، هم اثرات خوبی در زندگی زناشوئی داره . تا برگردم دیر شده . سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیا!


دوشنبه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین امروز قراره من و زری با هم بریم «شو»ی «ظروف عتیقه» . میگن خیلی جالبه، ممکنه طول بکشه، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیار!

 

سه شنبه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین امروز قراره من و زری با هم بریم برای لباس مامانم که برای عروسی خواهر زری میخواد بدوزه دگمه انتخاب کنیم . تو که می دونی فامیل مامانم اینا (!) چه قدر روی دگمه لباس حساس هستند . ممکنه طول بکشه . سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیا!

 

چهارشنبه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین ، امروز قراره من و زری بریم برای کلاس «بدنسازی» و «آموزش ترومپت» ثبت نام کنیم . همسایه زری رفته ، میگه خیلی جالبه . ترمپت هم میگند خیلی کلاس داره ، مگه نه؟ ممکنه طول بکشه چون جلسه اوله ، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیار!

 

پنجشنبه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین ، امروز قراره من و زری بریم با هم خونه همسایه خاله زری که تازه از کانادا اومده . میخوایم شرایط اقامت را ازش بپرسیم ، من واقعا'' از این زندگی خسته شدم . چیه همه ش مثل کلفتها کنج خونه ! به هر حال چون ممکنه طول بکشه ، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیا!

 

جمعه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببینم ، تو واقعا'' خجالت نمی کشی؟ یعنی من یه روز تعطیل هم حق استراحت ندارم ، واقعا'' نمی دونم به شما مردهای ایرانی چی باید گفت؟ نه واقعا'' این خیلی توقع بزرگیه که انتظار داشته باشم فقط هفته ای یه بار شوهرم من رو برای ناهار ببره بیرون ؟ 

 

ایام هفته و زندگی زناشویی

تغییر نام وبلاگ و اضافه کار

امروز تصمیم گرفتم بالاخره اسم وبلاگمو عوض کنم چون همسری راضی نیست و جای سئوال داره برای برخی از دوستان، گرچه خودم زن بارکش رو خیلی می پسندم ولی نظر دیگران نیز برام محترمه برای همین از امروز اسم وبلاگم به روزگار یک زن تغییر اسم دادم. امیدوارم مورد پسند قرار بگیره ...! 

                                *********************************

هر ماه حدود روزای دهم تا دوازدهم اضافه کار ماه آیندمون رد میشه هر ماه یه بساطی داریم چون این آقای رئیسمون به دلایل مختلف مثلا از قیافه طرف خوشش نمیاد، با بعضیها لج افتاده، از نظر ایشون بعضیها کار نمیکنن رادمان اداره پائینه و یا باید مازاد اضافه کارو برای از مابهترون (بچه های مرکز) رد کنه به بعضیها ساعت اضافه کارو کم میده (این بعضیها اغلب یه عده خاصی هستن) همیشه توی این تایم بحث و ناراحتی توی اتاق ما به راه چون ما همیشه مشمول الطاف رئیس هستیمو جزوء اون بعضیهایی هستیم که کم میگیریم.

امروز صبح که داشتم میومدم با خودم تصمیم گرفتم اصلا به رو خودم نیارم برا اضافه کار بذار هر چقدر بهم میده بده دیگه برام مهم نیست (ماهای قبل برای گرفتن حقم می جنگیدمو اضافه کارمو میگرفتم ولی این ماه برام مهم نیست چون دیگه غرورم بهم اجازه نمیده اصلا درست نیست هر ماه هر ماه برم بگم ...) دو تا از همکارا خیلی عصبانی بودن و داشتن جلزو ولز میزنن (بیچاره ها نون آور خونه هستن بچه دارن...) چرا هر ماه به ما کم میده هی از من میپرسیدن به شما چند داده منم میگفتم نمیدونم هر چی گفتن برو بپرس گفتم نمیخوام اعصابم خورد شه سراغشو نمیگیرم. داشتیم صحبت میکردیم یه دفعه یکی از همکارا حسابی قاطی کرد انقدر عصبانی شد در حد انفجار (مثل آتشفشان فوران کرد)  یه دفع از پای میزش بلند شدو تلفنو کوبیده به اینورو انور میزشو هل دادو رفت از اتاق بیرون!! منومیگی انقدر ترسیده بودم که نگو نپرس، سرم پر درد شد خلقم به کل گرفته شد، دلم خیلی براش سوخت خدایی با این خرج گرونو این همه فشار زندگی، بیشتر از ده ساعت بیای سرکار، روز تعطیل بیای، حقوق هم کم بگیری خیلی زور داره، بیچاره تازه بچه دار شده خرجش با دخلش نمیخونه این آقای رئیس هم اصلا ملاحظه نداره هر برج به عناوین مختلف این بنده خدا رو اذیت میکنه... خدا هیچ مردی رو شرمنده زن و بچه اش نکنه بخدا من دارم خورد شدن این آقایونو جلو چشمم میبینم (خدایا به فریاد هممون برس) 

من دارم با چشم خودم میبینم تو این ادارات چی به سره این مردا میاد باید به هر کس و ناکسی رو بزن تا یه لقمه نون حلال برای زن و بچشون ببرن آخ ما آدما چرا اینطوری میکنیم چرا زندگی رو به همنوعامون انقدر سخت میکنیم چرا به همین راحتی با اعصاب و روان همدیگه بازی میکنیم همین همکار ما که امروز این حرکتو کرد (عصبانی شد) مطمئنا وقتی میره خونه تو رابطش با خانوادش تاثیر داره و هزارتا مسئله دیگه براش به وجود میاد (آخه آقای رئیس مگه مال بابات انقدر کنس بازی در میاری با روزی مردم بازی میکنی از آهشون نمیترسی)

بعد از ظهر مامان خانمی تماس گرفتو گفت بنا به یه تصمیم ضربولاجعلی میخواد فردا سفره ابولفضل بنداز برم کمکش، از اداره یه راست رفتم اونجا از زن داداشم و همسرم هم خواستم بیان کمک!

من و مامان دست تنها تا ساعت 9 تقریبا بیشتر کارارو کردیم (سبزی پاک کردن، بسته بندی آجیل،میوه، نون،گردو گذاشتن لای گردو،پختن حبوبات آش،پاک کردن برنج ...) فامیلهای محترم ساعت 9 شب تشریف اوردن برا کمک زن داداش محترم وقتی اومد با بچه اش مشغول شدو یه ذره کمک کرد تو درست کردن حلوا، همسری محترم نیز تو جابجا کردن مبلها!! ساعت 10 هم خسته و کوفته برگشتیم خونمون بقیه کارارو گذاشتیم برا مامی محترم! امشب برا اولین بار آقا سیا داره برا خودش شام میذاره (فیله مرغ رو داره سرخ میکنه) چون واقعا خستمو نا ندارم.(دست گلش درد نکن این شام خوردن داره)

علت دروغ گفتن مردان

روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده.

فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت. '' آیا این تبر توست؟ هیزم شکن جواب داد: '' نه " فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبرتوست؟ جواب داد: آره.

فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. (هههههههه )هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ '' آره '' هیزم شکن فریاد زد فرشته عصبانی شد. '' تو تقلب کردی، این نامردیه ،هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. میدوونی، اگه به جنیفر لوپز '' نه'' میگفتم تو میرفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز ''نه'' میگفتم تو میرفتی و با زن خودم می اومدی و من هم میگفتم آره .

اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره 

 

سیا کاری میشود

امروز با یک آرامش وصف نشدنی از خواب بیدار شدم کار چندانی نداشتم چون شب قبلش مامانم همه کارامو کرده بود رفتم یه دوش گرفتمو صبحانه را در کنار همسری خوردیم (در کنار که چه عرض کنم اول من خوردم ایشون پای کامپیوتر بودن با هزار تا التماس که یه روز جمعه ست میخواستیم صبحونه رو در کنار شوهری بخوریم پاشد اومد، منم مثل یه یوزپلنگ وقتی دیدم پای کامپیوتر خالی پریدم پشت کامپیوتر و ایشون نیز تنایی میل فرمودند)

 برا ناهار خونه مامان اینا دعوت شدیم ولی ترجیح دادیم (من نه آقا سیا) غذاهای مونده دیشب رو بخریم بعد از ظهر مامان زنگ زد گفت بیان خاله اینارو ببرید ترمینال، قبل از رفتن به خونه مامان اینا یه کم تمرین رانندگی کردم (خیلی وقته ننشستم همه چیزو فراموش کردم ) سیا مربی خوبیه ولی یه کم ازش حساب میبردم میترسیدم دست از پا خطا کنم دادش در بیاد، (نه که خونسرد و مهربونه و هیچ وقت چیزی نمیگه تا وقتی خیلی بهش فشار بیاد، وقتی عصبانی میشه میدونم من کار خیلی بدی انجام دادم برا همین حساب کار دستمه) بعد از شونصد دفعه خاموش کردن (کلاج  و ترمزو قاطی کرده بودم) رفتیم خاله اینا رو گذاشتیم ترمینال جنوب (خوش به حالشون رفتن مشهد دلم برا امام رضا پر کشید ولی ما که سعادت نداریم...) از اون طرف هم رفتیم بازار بلور فروشای شوش پاساژها بسته بود ولی اغلب مغازه ها باز بود یه کم خرید کردیمو مامان گذاشتیم دم خونشونو اومدیم خونمون ساعت 7 شب بود (مثل بچه آدم امشب زود برگشتیم خونمون) نیم ساعت نبود که رسیده بودیم مشغول دیدن تی وی بودیم که داداش بزرگه زنگ زد گفت بیان شام بریم بیرون میخوام بهتون سور بدم با کلی مناسبت!! ای دل غافل خوب زودتر میگفتی ما دیگه نمیومدیم خونمون!! دوباره برگشتیم خونه مامان اینا (به ما نیومده بچه آدم باشیم) شام رفتیم بیرون کلی خوش گذشت ولی آیسان زیاد قبراق نبود بهونه خالشو میگرفت!! بعد از خوردن شام بلافاصله اومدیم خونه خودمون (اگه باز زنگ نزن به یه بهانه دیگه نریم اونجا فعلا خونمون هستیم)

الانم سیا حسابی کاری شد بعد چند وقت داره به کمدش یه صفایی میده، نده بهتره چون تمام مدارک منو داره میریزه بیرون میگه به دردت نمیخوره!! (نمیدونه من کلی جون کندم این مدارکو کسب کردم حالا این آقا از راه رسیده زرتی میخواد بندازشون دور! ای مدرک نشناس!!) مگه تو این مملکت زندگی نمیکنی!؟! مگه نمیدونی داریم نون این مدارک میخوریم نه سوادمونو آقا!! چَرا آخه برا این مدارک در پیتی ارزش قائل نیستی!! چرخه مملکت داره با این مدارک میچرخه جانم!!

پاشم برم کمکش تا مدارکمو بر باد نداده... 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

شباهت های خدمت سربازی و زندگی زناشوئی!


۱- چه در خدمت سربازی و چه در زندگی زناشویی ، چه بخواهی و چه نخواهی کچل خواهی شد و یا بعبارت بهتر ، کچلت خواهند کرد ! البته این کچلی در خدمت سربازی توسط ماشین اصلاح و در زندگی مشترک توسط عواملی چون : استرس شدید ، سوء تغذیه ، کندن بصورت لاخ لاخ توسط همسر ، چپ شدن ماهیتابه روغن داغ روی سر و ... صورت می گیرد ! نا گفته نماند که این کچلی در آقایان به نسبت نوع مو ، جنس ریشه مو ، عوامل ارثی و ... متفاوت است ولی به هر حال به قول معروف : دیر و زود داره ولی بالاخره همه کل پا می شیم !


۲- شباهت بعدی در زمینه داشتن فرمانده و بعبارتی ، فرمانبردار شدن است ! به محض ورود به پادگان و یا منزل مسکونی مشترک ( خانه بخت ) ، هر مردی یک فرمانبردار بی چون و چرا محسوب می شود که اگر طالب جان و سلامتی جسمی و روحیش می باشد ، باید تمام فرامین فرمانده و یا همسر خود را بر روی تخم چشمانش بگذارد و هر گونه تخطی از دستورات فرمانده و همسر ، پاسخی جز گلوله ، حبس ، اضافه خدمت ( در خدمت سربازی ) و افتادن توی سماور پر از آب جوش ، هدف قرار گرفتن با ساتور ، رفتن دست توی چرخ گوشت ، پرت شدن از پنجره طبقه هفتم به بیرون ، گشنگی و تشنگی کشیدن و ... ( در زندگی زناشویی ) نخواهد داشت !

 

۳- شباهت سوم در این نکته اقتصادی خلاصه می شود که چه سرباز و چه مرد متاهل ، میزان پولی که در آخر برج به دست او خواهد رسید ، فقط به میزانیست که کفاف بر طرف کردن نیازهای اساسی او را بدهد و چیزی جهت پس انداز کردن و یا خرج کردن در زمینه هایی غیر از نیازهای اساسی نخواهد ماند و در این میان ، سرباز و مرد متاهل ، هر چقدر هم که جان بکنند و عرق بریزند ، فرقی به حال فرمانده یا همسرش نخواهد کرد و باطبع تاثیری در جهت افزایش مستمری آنان نخواهد داشت ، بعبارت بهتر ، در هر دو جا یکی باید کار کنه تا اون یکی حال کنه!

 

۴- از دیگر شباهتهای موجود میان این دو قشر آسیب پذیر جامعه ، شباهت در آرزو کردن است ! بدین معنا که هر پسری پس از ورود به پادگان و خانه بخت است که قدر زندگی در خانه پدری را می فهمد و از اعماق وجودش و با تمام اعضا و جوارحش آرزو می کند که ای کاش هنوز هم در کنار پدر و مادرش بسر می برد و ایضا خودش را نیز لعنت خواهد کرد که چرا قدر آن روزهای شیرین را ندانسته است ! چرا که در پادگان و خانه مشترک دیگر کسی غذای مفت به او نمی دهد ، لباسهایش را نمی شوید و اتو نمی زند ، کسی نازش را نمی کشد و ... و فقط خود اوست که مسئول انجام تمام کارهای شخصی اش و نیز کارهای چند نفر دیگر می باشد !

 

۵- از دیگر شباهتها می توان به این نکته اشاره کرد که اکثر سربازی رفته ها و اکثر مردان متاهل متفق القول هستند که در این ایام ، هر روز به اندازه یکسال برای آنها می گذرد و ثانیه ها حکم ساعت را پیدا می کنند که به احتمال زیاد دلیل آن ، مواردی مشابه موارد فوق می باشد .

 

۶- و در نهایت اینکه چند ماه پس از آنکه کارت پایان خدمت یا قباله ازدواج را دریافت کردید ، صدای خواندن این شعر معروف در گوشتان خواهد پیچید که : ( گول خوردی آی گول خوردی ! )
زیرا آن موقع است که تازه دوزاریتان جا می افتد که با این کارت و قباله نه کاری به آدم می دهند و نه وام ازدواج و نه خیلی از چیزهای دیگر که شما را به بهانه آنها در این راه وارد کرده بودند ، پس متوجه خواهید شد که تنها مورد استفاده ای که برای شما خواهند داشت این است که می توانید از آنها برای امانت دادن به کلوپ جهت کرایه فیلم استفاده نمایید!!