روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

سیا کاری میشود

امروز با یک آرامش وصف نشدنی از خواب بیدار شدم کار چندانی نداشتم چون شب قبلش مامانم همه کارامو کرده بود رفتم یه دوش گرفتمو صبحانه را در کنار همسری خوردیم (در کنار که چه عرض کنم اول من خوردم ایشون پای کامپیوتر بودن با هزار تا التماس که یه روز جمعه ست میخواستیم صبحونه رو در کنار شوهری بخوریم پاشد اومد، منم مثل یه یوزپلنگ وقتی دیدم پای کامپیوتر خالی پریدم پشت کامپیوتر و ایشون نیز تنایی میل فرمودند)

 برا ناهار خونه مامان اینا دعوت شدیم ولی ترجیح دادیم (من نه آقا سیا) غذاهای مونده دیشب رو بخریم بعد از ظهر مامان زنگ زد گفت بیان خاله اینارو ببرید ترمینال، قبل از رفتن به خونه مامان اینا یه کم تمرین رانندگی کردم (خیلی وقته ننشستم همه چیزو فراموش کردم ) سیا مربی خوبیه ولی یه کم ازش حساب میبردم میترسیدم دست از پا خطا کنم دادش در بیاد، (نه که خونسرد و مهربونه و هیچ وقت چیزی نمیگه تا وقتی خیلی بهش فشار بیاد، وقتی عصبانی میشه میدونم من کار خیلی بدی انجام دادم برا همین حساب کار دستمه) بعد از شونصد دفعه خاموش کردن (کلاج  و ترمزو قاطی کرده بودم) رفتیم خاله اینا رو گذاشتیم ترمینال جنوب (خوش به حالشون رفتن مشهد دلم برا امام رضا پر کشید ولی ما که سعادت نداریم...) از اون طرف هم رفتیم بازار بلور فروشای شوش پاساژها بسته بود ولی اغلب مغازه ها باز بود یه کم خرید کردیمو مامان گذاشتیم دم خونشونو اومدیم خونمون ساعت 7 شب بود (مثل بچه آدم امشب زود برگشتیم خونمون) نیم ساعت نبود که رسیده بودیم مشغول دیدن تی وی بودیم که داداش بزرگه زنگ زد گفت بیان شام بریم بیرون میخوام بهتون سور بدم با کلی مناسبت!! ای دل غافل خوب زودتر میگفتی ما دیگه نمیومدیم خونمون!! دوباره برگشتیم خونه مامان اینا (به ما نیومده بچه آدم باشیم) شام رفتیم بیرون کلی خوش گذشت ولی آیسان زیاد قبراق نبود بهونه خالشو میگرفت!! بعد از خوردن شام بلافاصله اومدیم خونه خودمون (اگه باز زنگ نزن به یه بهانه دیگه نریم اونجا فعلا خونمون هستیم)

الانم سیا حسابی کاری شد بعد چند وقت داره به کمدش یه صفایی میده، نده بهتره چون تمام مدارک منو داره میریزه بیرون میگه به دردت نمیخوره!! (نمیدونه من کلی جون کندم این مدارکو کسب کردم حالا این آقا از راه رسیده زرتی میخواد بندازشون دور! ای مدرک نشناس!!) مگه تو این مملکت زندگی نمیکنی!؟! مگه نمیدونی داریم نون این مدارک میخوریم نه سوادمونو آقا!! چَرا آخه برا این مدارک در پیتی ارزش قائل نیستی!! چرخه مملکت داره با این مدارک میچرخه جانم!!

پاشم برم کمکش تا مدارکمو بر باد نداده... 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

نظرات 1 + ارسال نظر
حمید جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

شکسته نفسی میفرمایید حضرت علییه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد