روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

رقبای عشقی

توی ژاپن
جوان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر میشه و خودکشی می کنه! جوان دومی هم از مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگین میشه که خودکشی می کنه! بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز خودکشی نیست!


توی اسپانیا

مرد اولی توی دوئل ، مرد دومی رو از پای در میاره و با زن محبوبش به آمریکای جنوبی فرار می کنن!


توی انگلستان

دو تا عاشق با کمال خونسردی حل قضیه رو به یه شرط بندی توی مسابقه ء اسب سواری موکول می کنن! اسب هر کدوم برنده شد ، معشوق مال اون میشه!


توی فرانسه

خیلی کم کار به جاهای باریک می کشه! دو تا مرد با همدیگه توافق می کنن که خانم مدتی مال اولی و مدتی مال دومی باشه!


توی استرالیا

دو تا مرد بر سر ازدواج با معشوق مشترک سالها مشاجره می کنن! این مشاجره اونقدر طول می کشه تا یکی از طرفین پیر بشه و بمیره ، یا از یه مرضی بمیره! اونوقت اونکه زنده مونده با خیال راحت به مقصودش می رسه!


توی قفقاز

جوان اولی دختر محبوب رو بر می داره و فرار می کنه! دومی هم دختر رو از چنگ اولی می دزده و پا به فرار می ذاره! باز اولی همین کار رو می کنه و این ماجرا دائما« تکرار میشه!


توی نروژ

معشوقه ء دو مرد برای اینکه به جدال و دعوای اونها خاتمه بده خودشو از بالای ساختمون مرتفعی میندازه پایین و غائله ختم میشه!


توی آفریقا

قضیه خیلی ساده ست و جای اختلاف نیست! دو تا مرد ، زنی رو که می خوان عقد می کنن و علاده بر اون ، بیست تا زن دیگه هم می گیرن!


توی مکزیک

کار به زد و خورد خونینی می کشه و یکی از طرفین کشته میشه! ولی بعدش اونکه رقیبش رو کشته از دختر مورد نظر دلسرد میشه و دخترک بی شوهر می مونه!


توی آمریکا

حل قضیه بستگی به زن داره و هر کس رو انتخاب کرد با اون ازدواج می کنه!


توی ایران

فقط پول موضوع رو حل می کنه! پدر و مادر دختر می شینن با همدیگه مشورت می کنن و خواستگاری که پولدار تر و گردن کلفت تره رو انتخاب می کنن! عاشق شکست خورده اگه توی عشقش جدی باشه یا باید خودشو بکشه یا رقیب رو از میدون به در کنه یا افسردگی می گیره و ...



رو که رو نیست سنگ پا قزوینه

امروز داشتم وارد اتاق کارم میشدم دیدم صبا خانم جلوم ظاهر شد سلام کرد منم چون جواب سلام واجبه جوابشو دادم (آخه چند وقت خانم خودشو چس کرده باهام قهر کرده چون یه مسئله ای رو بهش نگفتم قایم کردم، آخه حسود خانم بخاطر خودت نگفتم، میفهمیدی خودتو میکشتی! الانم میدونم این یه هفته خودتو هلاک کردی از رنگ رخسارت پیداست) خلاصه خانم بعد یه هفته قهر کردن الکی اومد نشست تو اتاقمون بغل دستم میگه باهام قهری میگم نه شما قهر فرمودی من که کاری به کار کسی ندارم... شروع کرده به صحبت میگه چرا تحویل نمیگیری؟! تو دلم میگم عجب آدمایی پیدا میشه یه مسئله خیلی کوچیکو گنده کردی مثل بچه ها قهر کردی، منو میبینی پشت میکنی، کل اداره فهمیدن (بعضیها به شوخی میگن بالاخره شمام قهر کردید خانما بدون قهر نمیتون یه جا کار کنن و خیلی حرفای مفت دیگه) حالا پرو پرو پاشدی اومدی کلی هم توقع داری! توقع داری ماچتم بکنم دستم گردنت بندازم بگم دست گلت درد نکن صبا جون با این بچه بازیهات! یه کم نشست منم کلی کار داشتم ولی باهاش بریده بریده صحبت میکردم بعد چند دقیقه تشریفشونو بردن.

امروز برا ساعت 10 شب سیا برا پدر و مادرش بلیت گرفته بگردن خونشون، هم خوشحالم و هم ناراحت (در ادامه توضیح میدم) دلیل خوشحالی بر اینه که وظیفه کوزتیمو خوب انجام دادم فکر کنم از دستم راضی باشن به جز چند تا چشم غره و چند تا مشت نثار پسرشون کردن دیگه اتفاق بدی نیوفتاد البته اصلا وقت نکردیم ببریمشون بیرون ولی زن و شوهر خودشون مارکوپلو بودن پیاده تمام سوراخ سنبه های محلمونو زیر و رو کرده بودن (اینام برای خودشون یه پا رکوردارن من فکر کردم فقط ما همه راه رو پیاده گز میکنیم) نتیجه: سیا تو این اخلاق (کرایه ندادن و پیاده روی) به پدر و مادرش رفت ولی بقیه اخلاقاش کپی برابر اصل مامانشه کاشکی یه کم هم به باباش میرفت!!!

خلاصه با هر بدی و خوبی بابا و مامان شوشو دارن میرن خونشون از صمیم قلب آرزو میکنم بهشون خوش گذشته باشه...

مامان نازم زحمت کشید و برامون شام گذاشت بود گفت دیگه خسته ای نمیرسی شام بذاری بیا از اینجا براشون ببر و یه باکس ظروف مسافرتی از طرف من بعنوان سوغاتی براشون خریده بود. رفتیم ازش گرفتیمو اومدیم خونه نوش جان کردیم. مامان شوشو با دیدن سوغاتی کلی ذوق فرمودن پدرشوشو هم خیلی تشکر کرد توقع نداشتن، خوب پسرشونو میشناسن، میگن ما رسم نداریم ولی گفتم ما رسم داریم (همیشه سعی میکنم میرم اونجا یه چیزی به عنوان سوغات براشون ببرم)

حالا هم منتظریم تا آقا سیا قدم رنجه بفرمایند و منت بر سر این حقیر بگذارن از حمام بیان بیرون تا پدر و مادرشو ببریم ترمینال! بیچاره ها امشب راه بیوفتن تا صبح تو راهن نه که با اتوبوس میخوان برن، راهشون خیلی دوره خیلی!

مامان شوشو اینا برن کلی کار دارم انگار خونمون سونامی اومده منم یه اخلاق کوفتی دارم وقتی کسی خونس نمیتونم کار کنم مامان شوشو کلی دسته گل برام آب داده تا چند وقت دیگه باید برم اینا رو از آب بگیرم خدا میدونه!!!


خلاصه کلام ایشاا... بهشون خوش گذشت باشه و سفر بی خطر داشته باشن...



مصائب پخت دلمه و کوفته

امروز برعکس دیروز خیلی خوب خوابیدم نزدیک ساعت 10:30 بلند شدم دیدم مامان شوشو رو حوله حمامشون نشسته داره کلم باز میکنه برای درست کردن دلمه کلم (الان یه هفته ست بخاطره هوس آقا سیا قراره مامان شوشو دلمه و کوفته  بذاره) صبحانه که خوردیم کلم هارو بردم حسابی شستم بعد مامان شوشو اومد انداخته شون تو قابلمه آب جوش تا نرم بشه بعد باهم دیگه شروع کردیم به بستن دلمه ها (با ظرافت و بادقت) هی به من میگفت سفت بپیچ (منم اولین بارم بود) زیاد اولش جالب نمی پچیدم ولی بعد چند تا راه افتادم (استاد تمام شدم)!

یه سری وسایل میخواست با سیا رفتیم براش خریدیم بعد خوردن ناهار مشغول درست کردن کوفته شدیم کلی دنگ و فنگ داشت هی میگفت اینکارو کن اون کارو کن (منو میگی به کل پشیمون شده بودم میگفتم ولش کن خودم برا شام یه چیزی میذارم) دست بردار نبود سخت عزمشو جزم کرده بود به قولش عمل کنه (این خوش قولیش بابای منو دراورده بود) یه خربار ظرف برام کثیف کرده بود تازه یه سریشو خودش شست ولی باز حدود یه ساعت بیشتر من پای ظرفشوئی بودم مگه تموم میشد از مسخره میخندیدم میگفتم اگه من تا صبح هم اینجا وایسم باز شما ظرف کثیف میکنیدو من باید بشورم...

خلاصه بالاخره ظرفا تموم شد راستی مامانم اینا با داداشم اینارو هم دعوت کرده بودم که بیان دستپخت مامان شوشو رو بخورن (نه که غذای محلی اونا تا حالا نخوردن و اینکه من خیلی از دستپخت مامان شوشو تعریف کردم، اومدن تیس کنن ببینن من راست میگم یا نه) نشسته بودم که مامان اینا اومدن خونمون.

یه مقدار ازشون پذیرایی کردمو بعدش شامو اوردیم الحق و ولانصاف خیلی خوب و خوشمزه شده بود همه تعریف میکردن مخصوصا زن داداشم خیلی ذوق میفرمودن (به خستگیش می ارزید که خوششون اومد، در ضمن منم غذاهای مورد علاقه همسری رو آموختم تا در فراغت حال برایشان درست بفرمائیم)

خدا به مامانمو زن داداشم عوض خیر بده بیچاره ها بعد شام تمام ظرفارو شستن و خشک کردنو جمع کردنو گاز و کابینتارو دستمال کشیدنو آشپزخونه رو جارو! بعد اومدن نشستن. منم با آیسان جونم مشغول بودم مامان شوشو هم در حاله استراحت بیچاره از حال رفته بود دیگه (ایشون زود خسته میشن نه که یه کم بیمارن)

چون داداشم خسته بود زودی رفتن بعد از رفتن اونام منم با خیال راحت (نه که همه کارمو کردن) نشستم پای نت!

راستی آقا سیا هم خیلی کمکم کرد تو انداختن سفره، جمع کردن، پذیرایی کردن، خرید کردن، آشغال گذاشتن دم در، خلاصه خیلی خیلی کمک فرمودند (آفتاب از کدوم طرف در اومده مهربون شده من نمیدونم) شوخی کردم بیشتر وقتا کمک حالمه!

toop goosht 3d cover دانلود انیمیشن سه بعدی Cloudy With A Chance of Meatballs 2009


زن سالاری

گفت روزی مه لقا با همسرش
آن که تا دیروز بـُد تاج سرش
گوش کن آقای برزو ، بعد از این
چار زانو پیش روی من بشین!
چون زمان مرد سالاری گذشت
دوره ی اعمال اجباری گذشت
من به تو وابسته دیگر نیستم
چون که می دانم که دیگر کیستم؟
گرچه نامردم ولی دارم توان
تا کنم تولید فرزندی مامان
من خودم را بارور خواهم نمود
گوی سبقت را زتو خواهم ربود
بعد از این فرزند من نام مرا
زنده خواهد کرد با لطف خدا
بعد از این بی جـّر و بحث و گفتگو
می شود فامیل من فامیل او
پس ولی دم ّفرزندان منم
هم پدر هم مادر ایشان منم
دیگر آن شب های جمعه دود شد
آن رسوم جاهلی نابود شد
بعد از این جان من و جان شما
هرشب جمعه به نزدیکم نیا
می کنم تولید خود فرزند خود
بچه های خوشگل ِدلبند خود
دیگر آنها زشت و مُنگل نیستند
مثل تو دیوانه و خُل نیستند
بچه هایم مثل من زیبا شوند
عین جدّم زیرک و دانا شوند
تا ژن تو با ژنم باشد عجین
حال و روز بچه ها باشد همین
پس برو فعلن کمی کشکت بساب
پیش من جان خودت دیگر نخواب
بعد از این کارَت فقط نان آوری است
این فقط سهمیه ات از همسری است
گفت برزو خان به «جاوید» این چنین
کاش رویان نقش می شد بر زمین
چون که ما را سر به زیر و خوار کرد
مرد ها را چون گل دیوار کرد


بدخوابی بد دردیه

دیشب بهمون خیلی خوش گذشت ولی چون من خوابم میومد هی به سیا اشاره میکردم پاشیم بریم دیگه! سیام از خدا خواسته زودی پاشد اومدیم نزدیکای ساعت دوازده بود رسیدیم خونه من با صدای رسا و بلند در حضور جمع 4 نفرمون اعلام کردم فردا من تعطیلم میخوام تا ظهر بخوام...

صبح تو خواب شیرین و ناز بودم که با کوبیدن در یخچال و کابینتها (گوروم گوروم) یه تکونی خوردم (دستای مامان شوشو فکر کنم خیلی قویه ه ه ه ! تا از اینجا برن فکر کنم هیچکدوم از وسیله های خونه سالم نمونن) بعد نوبت بابا شوشو بود تلوزیون رو روشن کرده با صدای بلند (تلوزیون چسبیده به دیوار اتاق خواب منه) ای خدا موسیقی خارجی داشت گوش میداد نمیدونم راکه یا پاپه (اونام که مثل بچه آدم نمیخونن عروده میکشیدن...) 

بعد از حدود سه ربع شبکه رو عوض کردن زدن حیات وحش، حالا مامان شوشو هر چی رو میبینه و توضیحات گویندرو به زبون خودشون بلند بلند تعریف میکنه و ذوق می فرمایند با پدرشوشو!

منو میگی داشتم تو اتاق منفجر میشدم بابا جان من خوابم میاد، من خستم، من که گفتم میخوام تا ظهر بخوابم، من بدبختم، من بیچارم، من خرم، من الاغم، من..........

خلاصه نذاشتن که بخوابیم با هر جون کندنی بود از رختخواب جدا شدم رفتم پیششون ولی اصلا حرفم نمیومد (آخه وقتی بد خواب میشم مثل سگ میشم) رفتم یه ذره آشپزخونه رو جمع و جور کردم تا یه موقع حرفی نزنم ناراحت بشن، مهمونن، زشته...

پدر شوشو نون تازه خریده بود گفت باید حتما بخوری منم نشستم یه خامه عسل توپ به رگ زدمو نشستم پای نت، نکته جالب برام این بود که وقتی من داشتم صبحانه میخوردم پدرشوشو رفت تو اتاق خوابید و مامان شوشو هم کنار بخاری تو هال!!!!

منو میگی بخار از کلم داشت میزد بیرون خوب چرا کله سحر پاشدید؟!؟ حالا که منو بیدار کردید چرا خودتون خوابیدید؟!؟ اگه خوابتون میومد پس چرا بیدار شدید؟!؟

منم که ملاحظه کار!! نشستم پای کامپیوترو جنب نخوردم که مبادا سروصدا کنم بدخواب بشن (نه که خودم بیزارم از اینکه خواب باشم کسی صدا بده) بدخوابی بد دردیه!! میدونم تمام روزم دیگه خلقم گرفتست!!

بعد وبگردی رفتم کمی دراز بکشم تا سرمو گذاشتم رو بالش، مامان شوشو جون گرفت پاشد تلوزیون روشن کرد (منو میگی میخواستم سرمو بکوبم به طاق ولی قبل از اینکه وقت کنم خوابم برد) تو خواب ناز بودم دیدم یکی بالا سرم وایساد مامان شوشوه میگه تلفنتون زنگ میزنه جواب دادم میبینم مامانم میگه هنوز خوابی؟ مگه دختر کار نداری؟ میگم مامان و بابا سیا خوابیدن منم خوابیدم که سر و صدا نکنم... مامانم زود قطع کرد باز داشت خوابم میبرد که آقا سیا زنگ زد اونم حرفای مامانمو بهم زد (انگار دست به یکی کرده باشند)

ساعتو نگاه کردم دیدم نزدیک یکه! ناهار نذاشتم البته دیشب مامانم بهم آش داده بود تصمیم داشتم کوکو سبزی هم درست کنم اومدم تو آشپزخونه مشغول شدم باباشو خواب بود و مامان شوشو هم آش رو گرم کرده داره میخوره میگه قرص انداختم دلم میره گفتم اشکال نداره مال شماست دیگه میگه نمیخواد چیزی بذاری ما آش دوست داریم همینو میخوریم گفتم یه ذره فقط کوکو میذارم. ماشاا... نصف بیشتر آش رو خورد فکر کنم تا سفره ناهارو بندازم هیچی آش برای بقیه نمونه!!!

ناهارو که خوردیم هی به سیا میگم پاشو برو یه کم استراحت کن بعد از ظهر بریم بیرون! بالاخره بعد از یه ساعت متوجه شد من چی میگم رفت تو اتاق استراحت کنه منم از خدا خواسته رفتم گرفتم خوابیدم تا ساعت 5 خواب بودم وقتی پاشدم هوا تاریک بود هنوز شام نذاشته بودم سریع رفتم تو آشپزخونه مشغول شدم با هزار سلام و صلوات  سیارو همراه پدرومادرش راهی کردم برن بیرون یه کم بگردن تا شام من حاضر بشه مگه میرفتن هی میگفتن تو هم بیا منم کلی کار داشتم کارامو بهانه کردمو موندم حالا باید شام بذارم خونه رو تمیز کنم (یه هفته ست خونمون رنگ جارو دستمال به خودش ندیده ...)

بدجنس نوشت: وای چه خوبه تو خونه تنها باشی..........

کارتون روز: وقتی که پسرها از خواب بیدار می شوند! www.tafrihi.com



مرگ بر فقدان همسر و گریه مردها

مردها کاین گریه در فقدان همسـر می کنند

بعد مرگ همسـر خود، خاک بر سر می کنند!

خاک گورش را به کیسه، سوی منزل می برند!

دشت داغ سینه ی خود، لاله پرور می کنند

چون مجانین! خیره بر دیوار و بر در می شوند

خاک زیر پای خود، از گریه، هی! تر می کنند

روز و شب با عکس او، پیوسته صحبت می کنند

دیده را از خون دل، دریای احمر می کنند!

در میان گریه هاشان، یک نظر! با قصد خیر!!

بر رخ ناهید و مهسا و منور می کنند!

بعدٍ چندی کز وفات جانگداز! او گذشت

بابت تسلیّت خود! آن فکر دیگر می کنند

دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال

جانشین بی بدیل یار و همسـر می کنند

کج نیندیشید! فکر همسر دیگر نی اند!

از برای بچه هاشان، فکر مادر می کنند!

www.parsnaz.ir - آخر و عاقبت چند همسر بودن + طنز