روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

بدخوابی بد دردیه

دیشب بهمون خیلی خوش گذشت ولی چون من خوابم میومد هی به سیا اشاره میکردم پاشیم بریم دیگه! سیام از خدا خواسته زودی پاشد اومدیم نزدیکای ساعت دوازده بود رسیدیم خونه من با صدای رسا و بلند در حضور جمع 4 نفرمون اعلام کردم فردا من تعطیلم میخوام تا ظهر بخوام...

صبح تو خواب شیرین و ناز بودم که با کوبیدن در یخچال و کابینتها (گوروم گوروم) یه تکونی خوردم (دستای مامان شوشو فکر کنم خیلی قویه ه ه ه ! تا از اینجا برن فکر کنم هیچکدوم از وسیله های خونه سالم نمونن) بعد نوبت بابا شوشو بود تلوزیون رو روشن کرده با صدای بلند (تلوزیون چسبیده به دیوار اتاق خواب منه) ای خدا موسیقی خارجی داشت گوش میداد نمیدونم راکه یا پاپه (اونام که مثل بچه آدم نمیخونن عروده میکشیدن...) 

بعد از حدود سه ربع شبکه رو عوض کردن زدن حیات وحش، حالا مامان شوشو هر چی رو میبینه و توضیحات گویندرو به زبون خودشون بلند بلند تعریف میکنه و ذوق می فرمایند با پدرشوشو!

منو میگی داشتم تو اتاق منفجر میشدم بابا جان من خوابم میاد، من خستم، من که گفتم میخوام تا ظهر بخوابم، من بدبختم، من بیچارم، من خرم، من الاغم، من..........

خلاصه نذاشتن که بخوابیم با هر جون کندنی بود از رختخواب جدا شدم رفتم پیششون ولی اصلا حرفم نمیومد (آخه وقتی بد خواب میشم مثل سگ میشم) رفتم یه ذره آشپزخونه رو جمع و جور کردم تا یه موقع حرفی نزنم ناراحت بشن، مهمونن، زشته...

پدر شوشو نون تازه خریده بود گفت باید حتما بخوری منم نشستم یه خامه عسل توپ به رگ زدمو نشستم پای نت، نکته جالب برام این بود که وقتی من داشتم صبحانه میخوردم پدرشوشو رفت تو اتاق خوابید و مامان شوشو هم کنار بخاری تو هال!!!!

منو میگی بخار از کلم داشت میزد بیرون خوب چرا کله سحر پاشدید؟!؟ حالا که منو بیدار کردید چرا خودتون خوابیدید؟!؟ اگه خوابتون میومد پس چرا بیدار شدید؟!؟

منم که ملاحظه کار!! نشستم پای کامپیوترو جنب نخوردم که مبادا سروصدا کنم بدخواب بشن (نه که خودم بیزارم از اینکه خواب باشم کسی صدا بده) بدخوابی بد دردیه!! میدونم تمام روزم دیگه خلقم گرفتست!!

بعد وبگردی رفتم کمی دراز بکشم تا سرمو گذاشتم رو بالش، مامان شوشو جون گرفت پاشد تلوزیون روشن کرد (منو میگی میخواستم سرمو بکوبم به طاق ولی قبل از اینکه وقت کنم خوابم برد) تو خواب ناز بودم دیدم یکی بالا سرم وایساد مامان شوشوه میگه تلفنتون زنگ میزنه جواب دادم میبینم مامانم میگه هنوز خوابی؟ مگه دختر کار نداری؟ میگم مامان و بابا سیا خوابیدن منم خوابیدم که سر و صدا نکنم... مامانم زود قطع کرد باز داشت خوابم میبرد که آقا سیا زنگ زد اونم حرفای مامانمو بهم زد (انگار دست به یکی کرده باشند)

ساعتو نگاه کردم دیدم نزدیک یکه! ناهار نذاشتم البته دیشب مامانم بهم آش داده بود تصمیم داشتم کوکو سبزی هم درست کنم اومدم تو آشپزخونه مشغول شدم باباشو خواب بود و مامان شوشو هم آش رو گرم کرده داره میخوره میگه قرص انداختم دلم میره گفتم اشکال نداره مال شماست دیگه میگه نمیخواد چیزی بذاری ما آش دوست داریم همینو میخوریم گفتم یه ذره فقط کوکو میذارم. ماشاا... نصف بیشتر آش رو خورد فکر کنم تا سفره ناهارو بندازم هیچی آش برای بقیه نمونه!!!

ناهارو که خوردیم هی به سیا میگم پاشو برو یه کم استراحت کن بعد از ظهر بریم بیرون! بالاخره بعد از یه ساعت متوجه شد من چی میگم رفت تو اتاق استراحت کنه منم از خدا خواسته رفتم گرفتم خوابیدم تا ساعت 5 خواب بودم وقتی پاشدم هوا تاریک بود هنوز شام نذاشته بودم سریع رفتم تو آشپزخونه مشغول شدم با هزار سلام و صلوات  سیارو همراه پدرومادرش راهی کردم برن بیرون یه کم بگردن تا شام من حاضر بشه مگه میرفتن هی میگفتن تو هم بیا منم کلی کار داشتم کارامو بهانه کردمو موندم حالا باید شام بذارم خونه رو تمیز کنم (یه هفته ست خونمون رنگ جارو دستمال به خودش ندیده ...)

بدجنس نوشت: وای چه خوبه تو خونه تنها باشی..........

کارتون روز: وقتی که پسرها از خواب بیدار می شوند! www.tafrihi.com



نظرات 11 + ارسال نظر
مامانی عاشق پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:41 ب.ظ http://zendegi-baeshgh.blogfa.com

وااااااااااااااااااااای درکت میکنم چی میگی...
خدا کنه این مهمونی زود تموم شه و تنها بشی.

مرسی راحیل جونم
از مهمونا خسته نشدم ولی یه هفته ست اصلا تنها نبودم من عاشق تنهاییم، تو تنهایی کارمو بهتر انجام میدم
واقعا امروز میمردم برا یه دقیقه خواب!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:28 ب.ظ

آبجی سوسن عزیز سلام
نوشته این دفعه ت رو خوندم
خدایی نمیدونم چرا یه حسی بهم میگی یه خوردی ظالمی
البته ببخشیدا ولی فکر میکنم دیگه از دست مهمونات خسته شدی هااا :دی:دی(شوخی کردماااااااااا)
خدا ایشالله سایه پدر و مادر شما و آقا سیا رو ،رو سرتون حفظ کنه ایشالله
سعی کن عروس مهربون تری براشون باشی

سلام به آقای حواس پرت!
یه خورده ؟نه یه عالم تازه خیلی دارم سعی میکنم آدم خوبی باشم خیلی چیزارو میریزم تو خودم اصلا من هیتلرممممممممممم!
خسته نشدم واقعا دوست دارم حالا حالاها بمونن
از این مهربونتر امکانش نیست شرمنده اخلاق ورزشکاریتونم (نشستی بیرون گود میگی لنگش کن!!)

زیتون پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ب.ظ http://zeytooneeshgh.blogfa.com

سلام . اگه قابل دونستی به وبلاگ من بیا . خوشحال می شم .وبت رو هم دیدم بعدا نظر درست و حسابی میدم .

سلام چشم شبنم جون
خوشحال میشم باهم دوست بشیم

سارا پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ب.ظ

خداییش تنهایی بهترین چیزه.

آره واقعا منم عاشق تنهائیم

سحر جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ق.ظ

سلام عزیزم .ماشینتون مبارک باشه.چند روزی نبودم اومدم همه نوشته هاتو خوندم.از مهمون داری هم خسته نباشی.خدا قوت.
در مورد خواب هم واقعا عذابیه بخوای بخوابی یکی نذاره.عجب ستمی بوده امروزاااا

سلام عزیزم
مرسی گلم، زنده باشی
آره وا... تا آخره شب خلقم گرفته بود

مریم توپولی جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ق.ظ http://man-va-to-va-ma.blogsky.com

درکت میکنم عزیزم
من اوائل که با مامان شوهرم اینا زندگی می کردم بابا شوهرم ساعت شش صبح پا میشد هم رادیو و هم تلویزیون رو روشن میکرد و میرفت بیرون بعد انتظار داشت منم ساعت هفت صبح بیدار باشم خیلی سخت بود

پس تو هم کشیدی! خدایایی زندگی با پدر و مادر شوهر خیلی سخت
خدا بابا اونی که مستقلی رو اختراع کرد بیامرزه

آتوسا جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:31 ق.ظ http://www.ghose.blogsky.com

اون رمزداره چیه؟

میام رمزشو تو وبلاگت میزارم ببینی چیه

نیلوفر جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:45 ق.ظ http://nilofar20.mihanblog.com/

بازم سلام
راستی چرا اسم وبت زن بارکش هستش تنهایی خوبه اما یه روزی میشه که دوست داری اطرافت کسی باشه ولی دیگه دیره

علیک سلام
آخه حس میکنم خیلی از ما زنا بیگاری میکشن...
دوست ندارم همیشه تنها باشم ولی وقتی میخوام کارای خونه رو (تمیزکاری) انجام بدم دوست دارم تنها باشم کسی خونه نباشه! (اخلاقام اینه دیگه)

[ بدون نام ] جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ق.ظ

آبجی سوسن دوباره سلام
اولا اگه اسمم رو نمینویسم ربطی به حواس پرتی نداره
خودم ترجیح میدم که ننویسم
چه فرقی برای شما داره ..شما که به بلاگ ما سر نمیزنی آخه
دوما : به قول وبلاگ مامانی عاشق ،امیدوارم زودتر تنها بشی که صفای خوبی داره
سوما : وقتی مگم عروس نسبتا ظالمی هستی خوب راست میگم دیگه آجی.....چرا دلخور شدی :دی :دی
رابعا : به داش سیا و مهمونای عزیزت سلام ما رو برسون
خامسا : دمشون گرم که خواب زده ت کردن :دی :دی (شوخی کردمااا بدل نگیری)
موفق باشی

سلام
ااااااااا من فکر کردم از حواس پرتیه! بعد فکر نمکنید من با کسی دیگه شمارو اشتباه بگیرم (یه ح نوشتن که خیلی زحمت نداره، اگه میشه آدرس وبلاگتون رو هم بذارید ممنون میشم)
ممنون تنهایی رو فقط برای انجام وظیفه تمیزکاری خواستم نه دک کردن مهمونام
دلخور نشدم شاید به نظر شما ظالم بیام ولی به نظر خودم خیلی هم دارم لطف میکنم و عروس خوبی هستم
بزرگتونو میرسونم
ناخواسته بود ولی امروز رو خوب خوابیدم تلافی شد.
موید باشید

سارا جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ب.ظ

منم رمز میخوااااااااام

تو وبلاگت برات گذاشتم عزیزم

آرزو شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ http://www.arezui.blogfa.com

کلی خندیدم...... مامی شوشوتو هم عین مامی شوشو منه. وقتی بیدار میشم چرت میزنه
حالا تو یکم کوتا بیا کمتر به خودت فحش بده

فدای تو آرزو جون وقتی برام نظر میذاری من از خنده روده بر میشم نمگدون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد