روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

رو که رو نیست سنگ پا قزوینه

امروز داشتم وارد اتاق کارم میشدم دیدم صبا خانم جلوم ظاهر شد سلام کرد منم چون جواب سلام واجبه جوابشو دادم (آخه چند وقت خانم خودشو چس کرده باهام قهر کرده چون یه مسئله ای رو بهش نگفتم قایم کردم، آخه حسود خانم بخاطر خودت نگفتم، میفهمیدی خودتو میکشتی! الانم میدونم این یه هفته خودتو هلاک کردی از رنگ رخسارت پیداست) خلاصه خانم بعد یه هفته قهر کردن الکی اومد نشست تو اتاقمون بغل دستم میگه باهام قهری میگم نه شما قهر فرمودی من که کاری به کار کسی ندارم... شروع کرده به صحبت میگه چرا تحویل نمیگیری؟! تو دلم میگم عجب آدمایی پیدا میشه یه مسئله خیلی کوچیکو گنده کردی مثل بچه ها قهر کردی، منو میبینی پشت میکنی، کل اداره فهمیدن (بعضیها به شوخی میگن بالاخره شمام قهر کردید خانما بدون قهر نمیتون یه جا کار کنن و خیلی حرفای مفت دیگه) حالا پرو پرو پاشدی اومدی کلی هم توقع داری! توقع داری ماچتم بکنم دستم گردنت بندازم بگم دست گلت درد نکن صبا جون با این بچه بازیهات! یه کم نشست منم کلی کار داشتم ولی باهاش بریده بریده صحبت میکردم بعد چند دقیقه تشریفشونو بردن.

امروز برا ساعت 10 شب سیا برا پدر و مادرش بلیت گرفته بگردن خونشون، هم خوشحالم و هم ناراحت (در ادامه توضیح میدم) دلیل خوشحالی بر اینه که وظیفه کوزتیمو خوب انجام دادم فکر کنم از دستم راضی باشن به جز چند تا چشم غره و چند تا مشت نثار پسرشون کردن دیگه اتفاق بدی نیوفتاد البته اصلا وقت نکردیم ببریمشون بیرون ولی زن و شوهر خودشون مارکوپلو بودن پیاده تمام سوراخ سنبه های محلمونو زیر و رو کرده بودن (اینام برای خودشون یه پا رکوردارن من فکر کردم فقط ما همه راه رو پیاده گز میکنیم) نتیجه: سیا تو این اخلاق (کرایه ندادن و پیاده روی) به پدر و مادرش رفت ولی بقیه اخلاقاش کپی برابر اصل مامانشه کاشکی یه کم هم به باباش میرفت!!!

خلاصه با هر بدی و خوبی بابا و مامان شوشو دارن میرن خونشون از صمیم قلب آرزو میکنم بهشون خوش گذشته باشه...

مامان نازم زحمت کشید و برامون شام گذاشت بود گفت دیگه خسته ای نمیرسی شام بذاری بیا از اینجا براشون ببر و یه باکس ظروف مسافرتی از طرف من بعنوان سوغاتی براشون خریده بود. رفتیم ازش گرفتیمو اومدیم خونه نوش جان کردیم. مامان شوشو با دیدن سوغاتی کلی ذوق فرمودن پدرشوشو هم خیلی تشکر کرد توقع نداشتن، خوب پسرشونو میشناسن، میگن ما رسم نداریم ولی گفتم ما رسم داریم (همیشه سعی میکنم میرم اونجا یه چیزی به عنوان سوغات براشون ببرم)

حالا هم منتظریم تا آقا سیا قدم رنجه بفرمایند و منت بر سر این حقیر بگذارن از حمام بیان بیرون تا پدر و مادرشو ببریم ترمینال! بیچاره ها امشب راه بیوفتن تا صبح تو راهن نه که با اتوبوس میخوان برن، راهشون خیلی دوره خیلی!

مامان شوشو اینا برن کلی کار دارم انگار خونمون سونامی اومده منم یه اخلاق کوفتی دارم وقتی کسی خونس نمیتونم کار کنم مامان شوشو کلی دسته گل برام آب داده تا چند وقت دیگه باید برم اینا رو از آب بگیرم خدا میدونه!!!


خلاصه کلام ایشاا... بهشون خوش گذشت باشه و سفر بی خطر داشته باشن...



نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ب.ظ

آجی گلم سلام
خوبی؟؟
چقدر خوشحال شدم از اینکه بلاخره تونستی واسه مامان و بابا شوشو عروس خوبی باشی
مطمئن باش ثواب زیادی کردی
این چند وقته اینا بودن شما هم از خاطرتشون نوشتی و من که حسابی لذت بردم
حالا اینا برن میخوای از کی بنویسی؟
ایشالله سایه شون همیشه رو سر داداش سیا و شما باشه
و در پایان ایشالله به سلامت به دیار خودشون برگردن و شما و داش سیا هم همیشه سلامت و پاینده باشید در کنار هم
-------------
امروز کلی دلم گرفته بود با خوندن نوشته هاتون کلی آروم شدم

خدا بد نده اتفاقی افتاده که دلتون گرفته؟!؟
آره به سلامتی رفتن انقدر اتفاق هست توی زندگی بیوفته که بهش نوشتشون ولی در کل ما هم بهشون عادت کرده بودیم خدایی دوست داشتم چند روز بیشتر پیش پسرشون بمونن(نه که من پسرشونو از چنگشون در اوردم)!

مریم توپولی شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ب.ظ http://man-va-to-va-ma.blogsky.com

سلام عسیسم خوبی بالاخره رفتن آخی حالا صبحا کی با سرو صدا سوسن رو بیدار کنه؟؟؟؟؟
وقتی برن خونتون اینقده سوت و کور میشه من داداشم تازه امروز اومده اینجا الان خوابه طفلی از خستگی چنان خوابی رفته که نگو هر چی شوهری رو سرش سر و صدا کرد بیدار نشد داداشم بمیرم الهی

سلام عشقم بالاخره!
ساعت شمات دار!
ای جانم پس مهمون داری شمام شروع شد داداشی یه چیز دیگه است خوش بگذره خانمی...

آرزو یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ق.ظ http://www.arezui.blogfa.com

خدارو شکر که رفتن.. منم خوشال شدم

خوشحالم که خوشحالی (خدایا این شادیهارو از ما عروسهای ناناز نگیر.بگو آمین)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد