روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

ماجرای عشق من و سیا (2)

خلاصه تا اینجا گفتم که آقا سیا رضایت دادن که بطور موقت فقط برای یه سال تهران زندگی کنیم، ما هم ندید بدید در حسرت شوهر بال بال میزدیم سریع بساط عروسی رو به پا کردیم با تالاری که پیدا کرده بودیم حدود 2 ماه فرصت داشتیم سیا جون که شهرشون تشریف داشتن من بودمو مامانم! باید جهیزیه میخردیم، خونه میگرفتیم، خونه رو آماده میکردیم، بساط عروسی رو به پا میکردیم، تازه سرکار هم میرفتم تا ساعت 5 هم اونجا بودم سیاجون هم آخره هفته ها میومد کمک. در کل دوران خوبی بود ولی خیلی عصبی شده بودم دیگه قدرت تصمیم گیری نداشتم تقریبا به هر کسی میرسیدم ازش میخواستم برام تصمیم گیری کنه تو انتخاب وسیله خونه، انتخاب لباس عروس، انتخاب آرایشگاه و ... الان یه کم پشیمونم، زیاد از مراسمم راضی نیستم، میگم چرا من انقدر عجله کردم حالا مگه تو زندگی چه خبر بود؟!(راست گفتن عجله کار شیطونه!)  

29 اردیبهشت عروسی کردیم فرداش پاتختی داشتیمو روز بعدش با مامان سیا و سیا راهی شهرشون شدیم اونجام یه مراسم کوچلو گرفتیمو بعد 2 روز من بدون شوهر برگشتم تهران چون سیا باید سرکار میرفت، تنهایی اومدم خونه پدری! قضیه عقد باز تکرار شد (آخه بد دورانی بود دلم برا سیا پر میزد....) بعد یه هفته سیاجون تشریف اوردن، همکاراش دلشون برامون سوخته بود جای اون وایساده بودنو شوشو مارو راهی خونه و زندگیش کردن (خدا خیرشون بده)

با هم رفتیم زیر یه سقف بعد 4 سااااااااااااال!خونه مشترک! زندگی مشترک! باورم نمیشد هفته های اول تو شوک بودم، هر چند دقیقه یکبار از سیا میپرسیدم: باورت میشه باهم ازدواج کردیم؟زن و شوهر شدیم؟ زیر یه سقف هستیم؟ ...؟ ...؟

برا ماه عسل هم از طرف اداره رفتیم مشهد، وای چه مشهدی ی ی ی! تنها کاری که نکردیم یه زیارت درست و حسابی بود!

ماههای اول فقط یه استرس کوچلو داشتم اگه انتقالی سیا درست نشه چی؟ یعنی بعد تابستون باید بریم شهر سیا اینا؟ پس کار من چی میشه؟ به من که انتقالی نمیدن! 3 ماه تابستون کار و دغدغمون انتقالی گرفتن سیا بود حتی مجلس هم رفتیم نماینده شهرشون خیلی با نمک بود یه لهجه شیرینی داشت به سیا میگفت تو هم گول دخترای تهرون خوردی؟ به من میگفت چرا پسرمونو گول زدی؟ داشت تو شهرش زندگی میکرد.......

خلاصه سیا تونست انتقال موقت (1 ساله) برای یکی از شهرای اطراف تهران رو بگیره (بمیرم براش هر روز کلی راه باید بره تا به سرکارش برسه)

شش ماه بعد از عروسیمون به فکر خرید خونه اوفتادیم پول کافی نداشتیم ولی سیا با مستاجری موافق نبود. تفریح و سرگرمیمون بنگاه رفتن و دیدن خونه بود، خیلی گشتیم خیلی! هرشب هر شب بعد از اینکه از اداره میومدیم باید میرفتیم بنگاه حاضری میزدیم، شاید 100 تا خونه بیشتر دیدیم ولی یا به دلمون نبود یا پولمون نمیرسید (جیب خالی پز عالی بودیم)

بعد شش ماه گشتن، آخراش دیگه کم اوردیم، سر سال خونمون هم شده بود صابخونه خونشو میخواست، بالاخره یه خونه مزخرف رو پسندیدیم (سخت پسند بد پسند میشه، حکایت ماست) یه آپارتمان قدیمی ساز، انقدر خسته شده بودیم که عیبای خونه رو ندیده بودیم ... همین چشم بسته خرید کردن باعث شد 3-4 ماه بنایی داشته باشیم من و سیا براخودمون یه پا معمار شدیم  برا تعمیرات خونمون همه کاری کردیم بنایی، کارگری، عملگی و ... (ولی خیلی حال میداد دوتایی باهم خونمون میساختیم) البته کلی هم پول کارگر و بنا دادیم و کلی هم تعمیرات خرج رو دستمون گذاشت. این 3-4 ماه مهمون خونه مامان اینا بودیم. با هزارتا بدبختی و 3 بار اثاث کشی برای ماه رمضون رفتیم تو خونه خودمون، خونه خوده خودمون!

برای خونه دار شدن هر چی داشتیمو نداشتیمو فروختیم (ماشین، طلا و سکه هام) کلی هم وام گرفتیم و قرض و قوله کردیم هنوز هم نتونستیم کمر راست کنیم کلی بدهکاریم، ماشین نداریم، خونه نشین شدیم، هیجا نمیریم ولی خونه دار شدیم (ورزشکارم شدیم، شاید هم رکورددار هم بشیم)!!!!!!!

سیا جون امسال هم انتقالی گرفت این بزرگترین هدیه ای بود که بهم داد.

الان یک سال و هفت ماه داریم در کنار هم، زیر یه سقف، با هم، زندگی میکنیم در کل من از ازدواجم راضی هستم روزای خوبی رو در کنار هم داشتیم البته تازگیا یه وقتایی یه ناراحتی هایی بینمون پیش میاد ولی زیاد جدی نیست با چند ساعت قهر مشکلمون حل میشه...


"معبودا، به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند"

حاجت دل

الهی قربون مامانم بشم دورش بگردم ، بیچاره از دیروز تا حالا تو فکر ماست، دیشب باز زنگ زد گفت بیان شام بخورید برید ولی آقا سیا نشستن پای کامپیوترو جنب نخوردن به هر حال دیشب در حسرت یه تیکه ماهی شب رو به صبح رسوندیم ولی ول کن سیا نبودم هی میگفتم من ماهی میخوام! سیاااااااا داغ لقمه تا چهل ساله ه ه ه ه ه ......... به شوخی و جدی کلی اذیتش کردم راه میرفتم میگفتم: ماهی ی ی ی! ماهی ی ی ی! خیلی خندیدیم...

دردم ماهی نبود دوست داشتم خونه مامان اینا بمونیم ولی خوب نشد دیگه!

امروز وقتی تازه از سر کار رسیده بودمو داشتم با سیا همفکری میکردیم که شام چی بذارم (اصلا هم حوصله آشپزی نداشتم) مامان زنگ زد گفت میخواد بره دکتر از دم خونه ما رد میشه بریم سرکوچه، برامون ماهی اورده، میگفت مادر تمام دیشب به فکر شما بودم بابات شب دیر اومد،داداشتم سرش درد میکرد میخواستیم بیام شام رو بیاریم خونه شما! الهی دورش بگردم خیلی خوشحال شدم نه به خاطر ماهی! به خاطر اینکه مامانم به فکرمون بوده ...

دستش درد نکن خیلی خوشمزه بود باز کلی سر شام مسخره بازی دراوردمو با سیا کلی خندیدیم میگفتم خدا حاجت دلو زود میده ...

خدایا شکرت، مامان جون مرسی، سیا تو روحت!!!!


نقاب

آن ها را در کمد لباس در راهرو ورودی گذاشته است که وقت ورود و خروج  یکی را انتخاب کند یا حتی چند تایی را درون کیف جا دهد تا با خیال راحت روز را به شب برساند . وقت ورود یکی را بر می دارد و هنگام خروج دیگری را ؛ گاهی تعدادشان آن قدر زیاد است که نمی داند کدام را انتخاب کند .

   برای رفتن به جلسه ی کاری اش باید زن آرام و متینی باشد ، مدیر و مدبر . گاهی هم باید طناز و عشوه گر باشد . زمانی هم ...

  وارد خانه که می شود یکی دیگر را انتخاب می کند ؛ مادر خوب ، همسر مهربان . زنی به تمام معنا خانم با صفاتی برجسته ؛ راستگو ، پاکدامن و آرام هر چند همیشه درونش هیاهویی است. چند تا را هم در کشوی پا تختی گذاشته است . لازم می شود ؛ آخر همسرش می گوید زن باید در رختخواب مثل ...

  امروز صبح جلوی دستشویی ایستاده بود و زل زده بود به آینه ؛ دیگر چهره ی واقعی اش را به یاد نمی آورد ..

چگونه زن خود را روانی کنیم؟!!

1. وقتی بعد از یک روز شلوغ براتون غذا درست کرد و با تمام خستگی کنارتون نشست بهش بگید:ممنون عزیزم ، خوب شده ، ولی کاش قبل از درست کردنش به مامانم زنگ میزدی و طرز تهیه این غذا رو ازش میپرسیدی ... 

2. وقتی در جمع فامیل خودتون هستید شکم بزرگ پدرزنتون رو سوژه خنده همه قرار بدهید.

3 از صبح کتونی پا کنید و تا شب هم از پاتون در نیارید تا جورابتون بوی گربه مرده بگیرد و بعد با همان جورابها برید توی رختخواب.

4به صورتش نگاه کنید و باحالتی متاثر بگید:عزیزم چقدر پیر شدی...

5. وقتی تخمه میخورید پوستهای تخمه را هر جای بریزید غیر از بشقاب جلوی دستتون.

6 همیشه آب را با بطری سر بکشید.

7 وقتی زنتون حواسش کاملا به شماست وانمود کنید زنتون رو ندیدید و یواشکی به بچه هایتون بگید:دوست دارید براتون یک مامان خوشگل بیارم!!

8. وقتی با تلفن صحبت میکنید به محض ورود همسرتون با دستپاچگی بگید :باشه ، من بعدا بهت زنگ میزنم ..و سریع گوشی رو قطع کنید.

.9 همیشه از گیرایی چشمهای دختر خاله ترشیده اتون تعریف کنید...

10. خاطرات شیرین دوران مجردی خودتون رو با دوست دخترهای داشته و نداشته خودتون براش تعریف کنید.

11 وقتی با اون تو رستوران هستید با صدای بلند باد گلو بزنید.

.12او را با اسمهای مختلف مثل :سمیرا ،مریم ، پریسا، آتنا، شیوا... صدا کنید و بعد بگید ببخشید عزیزم این روزها حواسم زیاد جمع نیست .. 

در حسرت یه تیکه قزل آلا

سیا جون به قولش عمل کردو رفتیم خونه مامان اینا، مامان خانم که تشریف نداشتن رفته بودن روضه! دو ساعت نشستیم تا خانم رضایت دادنو اومدن این دو ساعت با آیسان مشغول بودیم خیلی جیگر شده وقتی بهم عمه میگه میخوام قورتش بدم خیلی خیلی نی نیمون دوست داشتنی شده ماشاا... برا خودش خانمی شده امروز و فردا باید شوهرش بدیم (عصر حجره، سن ازدواج خانما،سن دوسالگیه !) مامان که اومد شام رو اوردیم خوردیم اولویم خوب شده بود همه خوششون اومد.

 مثلا میخواستیم زود بیام ولی نشستیم تا ساعت 12 بعد قرار بر این شد فردا صبح سیا با داداشم برن پارکینگ عبدل آباد ماشین ببینن ، خدا کن یه ماشین خوب پیدا کن بی ماشینی خیلی سخته( اگه تا چند وقت دیگه ماشین نگیریم رکورد دوی ماراتون رو، من و سیا میزنیم بسکه پیاده روی میکنیم) 

صبح نزدیکای ساعت 10 سیا و داداشم رفتن پارکینگ نزدیکای ساعت یک اومدن، متاسفانه آقا چیزی رو نپسندیدن یا خیلی گرون بوده یا خیلی قراضه! (نتیجه اینکه همچنان پیاده روی و دو ماراتن ادامه داره، خدارو چه دیدی شاید یه روز تونستیم رکورد گینسو بزنیم!)

ناهار خونه مامان اینا موندیم تا بعدازظهر داشتیم با مامان قرار میذاشتیم بعد شام بریم دیدنی خونه عموم اینا که تازه خونه خریدن که آقا سیا ضدحال زدنو گفتن پاشو آماده شو بریم خونمون، منم دست از پا درازتر (با لب و لوچ آویزون) اطاعت امر کردمو با دلی شکست راهی قلعه خودمون شدم نمیدونم آخه خونه خودمون چه خبره ؟ دوتایی! تنهایی! آخه یعنی چی؟

تازه به شوخی رفتم به سیا گفتم مامان نقط ضعفمو فهمید باز برا شب میخواد ماهی بذاره ولی سیا گفت نه بریم خونمون! منم انقده هوس ماهی کردم که نگو و نپرس!

اومدیم خونه میگم یالا برو ماهی بخر من ماهی میخوام میگه دوتا تخم مرغ میزنیم به بدن حالشو میبریم(بی سلیقه!قزل آلا کجا تخم مرغ کجا؟!)

من ماهی میخوام مامانم اینارو که نمیخوام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!




راههایی برای سادیسمی کردن شوهر!

بانوان بخوانند !!!فقط !!


*دائما به شوهرتان بگویید :
ولی خودمونیم ها ، تو بیریخت ترین خواستگارم بودی !


* غذای شور و سوخته جلوی شوهرتان بگذارید
و قبل از اینکه به غذا لب بزند بگویید :
اینقدر بدم میاد از مردایی که از غذای زنشون ایراد می گیرن !


* هروقت شوهرتان برای شما دسته گل خرید ، بگویید :
اِ ، باغچه همسایه چه گلهای قشنگی داره ! چرا کندیشون ؟!


*هر وقت شوهرتان برای شما حرفای عشقولانه زد ،
به طرز فجیعی از ته حلق بگویید :
هوووووووووووووووووق !


* هر وقت مادر شوهرتان منزل شما دعوت بود ،
به او محل نگذارید و بروید توی اتاقتان روزنامه بخوانید !


*هر وقت دیدید شوهرتان مشغول تماشای مسابقه فوتبال می باشد ،
به بهانه تماشای عمو پورنگ ، سریع کانال را عوض نمایید !


*دائماً در حضور شوهرتان ،
از عرضه و توانایی های مردان دیگر تعریف کنید !


*برای تولد شوهرتان ، مسواک وخمیر دندان کادو بگیرید و بگویید
که عزیزم امیدوارم صد سال زنده باشی
و دیگه هیچوقت دهنت بوی گند نده !


*اگه شوهرتان با کلی قرض و قوله و وام گرفتن ،
برای کادوی تولدتان یک عدد پژو 206 آلبالویی خرید ،
با دلخوری بگویید :
اگه با خواستگار قبلیم ازدواج می کردم
حتما برام یه ماکسیما می خرید !


*هر وقت دیدید که شوهرتان با خیال راحت خوابیده است ،
برای ضد حال زدن به او بگویید :
عزیزم میدونی اگه الان مهریم رو مطالبه کنم
باید بری گوشه زندان بخوابی ؟!


*هر 5 دقیقه یکبار به محل کار شوهرتان زنگ بزنید و بگویید :
عزیزم فقط می خواستم مطمئن بشم که تلفنت
مشغول نیست و حواست جمع کارته !


*هر سال در سالگرد ازدواجتان به همسرتان بگویید :
عزیزم ، انگار همین چند سال پیش بود که
در یک لحظه خر شدم و بله رو گفتم !


*از همسرتان معنای عشق را بپرسید
و بعد از اینکه 2 ساعت عشق را تفسیر کرد
و برایتان داستان های عشقی تعریف کرد ، به او بگویید :
ابله ! عشق یه چیزی مثل کشک و دوغه ، دروغه خُله ، دروغه !


*هر وقت ، شوهرتان رازی را برایتان گفت
و از شما خواست که پیش خودتان بماند و به کسی نگویید ،
سعی کنید ، کسی از دوستان ، فامیل و همسایه ها نماند
که این راز به گوشش نرسد !


*و هر وقت به دلیل عمل به توصیه های بالا ،
شوهرتان تصمیم به طلاق دادن شما گرفت ،
با توجه به قحطی شوهر در جامعه ،
با چشمانی پر از اشک به او بگویید :
منو ببخش عزیزم.
و بعد از اینکه کاملا خر شد ،
عمل به توصیه های بالا را از نو تکرار نمایید !!! 

یک روز تعطیل

خوابای بدیدی دیدم همه اش نشعت گرفته از کارای روزانم بود خیلی درهم برهم بود حدود ساعت 10 بیدار شدم (آخجون امروز تعطیلم....) دوست داشتم تا بعدازظهر که سیا میاد بگیرم بخوابم ولی خوابای آشفته نذاشت که نذاشت....

یه سری به نت نزدمو بعد رفتم سراغ کارای منزززززززززل! آخ آخ آخ وحشت داشتم برم تو آشپزخونه، دیشب که شام گذاشتم چه کارا که تو آشپزخونه نکرده بودم کله آشپزخونه رو به گند کشیدم الان جرات ندارم پامو توش بذارم.

یه بسم ا... گفتمو خودمو انداختم تو آشپزخونه(انگار میدونه مینه!)، 1 ساعت فقط ظرف میشوستم انقده این ظرفا چرب و چلی بود هر چی میشتم تمیز نمیشدن (دیشب هر چی روغن داشتیم ریخته بودم تو غذا، بیچاره سیا از بس غذا چرب بود نتونست بخوره) بعد رفتم سراغ گاز و ماکروفر مگه تمیز میشدن (بی خیال شدم یه جوری سمبلش کردم رفت) کابینتهارو هم الکی یه دستمال کشیدم (خیلی خونه کثیف دست و دلم به کار نمیره کاشکی یه کمکی داشتم!) یه جارو هم زدمو اومدم سراغ هال، یه ذره مرتبش کردمو نشستم پای نت!

باید یه فکری به حاله ناهار و شام بکنم شروع کردم به گذاشتن وسایل اولویه ولی برا ناهار آماده نشد غذا نذری خوردیم آمادش کردم برا شام، چند روز پیش مامانم هوس اولویه کرده بود همش تو فکر اونم خیلی خودمو جمع وجور کردم تا به سیا بگم یه سر بریم خونه مامان اینا براشون اولویه ببریم سیا با سر گفت میل خودته منم وقتی مامان زنگ زد بهش گفتم شام نذار ما داریم میام اونجا برات اولویه میاریم حالا منتظرم آقا رفتن دوش بگیرن خدا کنه پشیمون نشه بیاد بریم قول دادم زود برگردیم انتظار چقدر سخته!


هیچ وقت سر به سر یک زن نذار

روزی روزگاری یک زن آمریکایی قصد میکنه یک سفر دو هفته ای به ایتالیا داشته باشه…

شوهرش اون رو به فرودگاه می رسونه و واسش آرزوی می کنه که سفر خوبی داشته باشه…

زن جواب میده ممنون عزیزم ، حالا سوغاتی چی دوست داری واست بیارم؟

مرد می خنده و میگه : “یه دختر ایتالیایی”

زن هیچی نمیگه و سوار هواپیما میشه و میره …

دو هفته بعد وقتی که زن از مسافرت برمی گرده ،

مرد توی فرودگاه میره استقبالش و بهش میگه : خب عزیزم مسافرت خوش گذشت؟

زن : ممنون ، عالی بود!

مرد می پرسه : خب سوغاتی من چی شد؟

زن : کدوم سوغاتی؟

مرد : همونی که ازت خواسته بودم… دختر ایتالیایی!!

زن جواب میده: آهان! اون رو میگی؟ راستش من هر کاری که از دستم بر می آمد انجام دادم!

حالا باید ۹ ماه صبر کنم تا ببینم پسر میشه یا دختر؟

حریم شخصی

عجب آدمهایی پیدا میشن امروز اداره خیلی سوت و کوره حوصله کار کردن نداشتم برا خودم داشتم تو دنیای وب گشت میزدم و در مورد دوران نامزدیم می نوشتم... این خانم فوضوله (صبا جون) پیداش شد (مثل جن یه دفعه ظاهر میشه) سریع صفحه رو مینمایز کردم و اینترنت رو قطع کردم.

میگه با یوزر کی وارد شدی میگم با یوزر رئیس شما، من که به غیر از اون یوزری ندارم!(کارشناسا تو این سازمان یوزر-پست ورد برای اتصال به اینترنت ندارن،فقط رواسای ادارت به صورت محدود،2 ساعت در روز دارن! ما کارشناسا باید بصورت دودره ای از اینترنت استفاده کنیم!)

کلشو کرد داخل کامپیوتر،موس از دست من میکشه که میخوام ببینم تو اینترنت چیکار میکنی؟ تو مشکوک میزنی! سریع دکمه کیس رو زدم کامپیوتر خاموش شد آخه شاید خصوصی باشه شاید نخوام کسی بفهمه چیکار میکنم، به خدا سرم پر درد شد، آخه دختره  فضول به تو چه من چیکار میکنم!

همیشه همینه! اخلاقشه! میاید میشینه پیشم هزار دفعه کشوی میزمو باز میکنه ببینه چه خبره، چی توش پیدا میکنه ! با موبایلم ور میره میره تو عکسا،تو مسجها و ... کافی یه چیز پیدا کنه دست میگیره شروع میکنه به مسخره کردنو خندیدن (خندیدنش رو نرو منه! با اون حرکتای لب و لوچش) آخه خوبه آدم یه ذره به حریم شخصی دیگران احترام بذاره، بهش میگم حرف تو دهنت که نمیمونه جرات نمیکنم بهت چیزی بگم که، بابا داشتم وبلاگ میخوندم کاری نمیکردم، باور نمیکنه، میگه میرم به رئیسمون میگم یوزرشو عوض کنه خانم فلانی داره سوء استفاده میکنه ! گفتم برو بگو بچه میترسونی! بهش برخورد گذاشت رفت. خدا کنه قهر کنه دیگه نیاد.

بعد چند دقیقه صبا زنگ زد بهم، فکر کردم قهر کرده از دستش خلاص شدم ولی نه به این راحتیا از رو نمیره ، دو دفعه خانم به بهونه پیدا کردن ماشین بهم زنگ زده میگم نه پولمون کمه ماشین مدل بالا نمیخوایم یه پراید غراضه هم برا ما کافیه!( چند روز پیش بهش گفتم میخوایم یه ماشین بگیریم بدون ماشین نمیشه، همه ی ادارمونو پر کرده خانم فلانی میخواد ماشین بگیره شما براش سراغ ندارید میگم صبا شوهرم خودش پیدا میکنه نیازی نیست من بگردم) آخرسر باز گیر داده تو داشتی تو اینترنت چیکار میکردی، میگم داشتم وبلاگ میخوندم میگه نه یه کار دیگه میکردی ! میگم داشتم عکس زنارو دید میزدم! نمیدونم از دستش چیکار کنم چه گیری داده ول کن نیست یه روز ما نمیتونیم تو این خراب شده (محل کارم) آرامش داشته باشیم هر روز یه مسئله ای باید پیش بیاد . نمیدونم تو این هاگیر واگیر صبارو کجای دلم بذارم!

خیلی فضوله خیلی!میخواد از کار هم سر در بیاره! همش مشغول غیبت کردنه آخه دلم براش میسوزه خیلی هم حسوده وقتی میفهمه کسی چیزی بدست اورده این میخواد از غصه دق کنه انقدر خودشو میخوره که اندازه نداره! من بخاطره سلامتی خودش سعی میکنم خیلی چیزارو ازش مخفی کنم بخدا بخاطره خودشه...