روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

حریم شخصی

عجب آدمهایی پیدا میشن امروز اداره خیلی سوت و کوره حوصله کار کردن نداشتم برا خودم داشتم تو دنیای وب گشت میزدم و در مورد دوران نامزدیم می نوشتم... این خانم فوضوله (صبا جون) پیداش شد (مثل جن یه دفعه ظاهر میشه) سریع صفحه رو مینمایز کردم و اینترنت رو قطع کردم.

میگه با یوزر کی وارد شدی میگم با یوزر رئیس شما، من که به غیر از اون یوزری ندارم!(کارشناسا تو این سازمان یوزر-پست ورد برای اتصال به اینترنت ندارن،فقط رواسای ادارت به صورت محدود،2 ساعت در روز دارن! ما کارشناسا باید بصورت دودره ای از اینترنت استفاده کنیم!)

کلشو کرد داخل کامپیوتر،موس از دست من میکشه که میخوام ببینم تو اینترنت چیکار میکنی؟ تو مشکوک میزنی! سریع دکمه کیس رو زدم کامپیوتر خاموش شد آخه شاید خصوصی باشه شاید نخوام کسی بفهمه چیکار میکنم، به خدا سرم پر درد شد، آخه دختره  فضول به تو چه من چیکار میکنم!

همیشه همینه! اخلاقشه! میاید میشینه پیشم هزار دفعه کشوی میزمو باز میکنه ببینه چه خبره، چی توش پیدا میکنه ! با موبایلم ور میره میره تو عکسا،تو مسجها و ... کافی یه چیز پیدا کنه دست میگیره شروع میکنه به مسخره کردنو خندیدن (خندیدنش رو نرو منه! با اون حرکتای لب و لوچش) آخه خوبه آدم یه ذره به حریم شخصی دیگران احترام بذاره، بهش میگم حرف تو دهنت که نمیمونه جرات نمیکنم بهت چیزی بگم که، بابا داشتم وبلاگ میخوندم کاری نمیکردم، باور نمیکنه، میگه میرم به رئیسمون میگم یوزرشو عوض کنه خانم فلانی داره سوء استفاده میکنه ! گفتم برو بگو بچه میترسونی! بهش برخورد گذاشت رفت. خدا کنه قهر کنه دیگه نیاد.

بعد چند دقیقه صبا زنگ زد بهم، فکر کردم قهر کرده از دستش خلاص شدم ولی نه به این راحتیا از رو نمیره ، دو دفعه خانم به بهونه پیدا کردن ماشین بهم زنگ زده میگم نه پولمون کمه ماشین مدل بالا نمیخوایم یه پراید غراضه هم برا ما کافیه!( چند روز پیش بهش گفتم میخوایم یه ماشین بگیریم بدون ماشین نمیشه، همه ی ادارمونو پر کرده خانم فلانی میخواد ماشین بگیره شما براش سراغ ندارید میگم صبا شوهرم خودش پیدا میکنه نیازی نیست من بگردم) آخرسر باز گیر داده تو داشتی تو اینترنت چیکار میکردی، میگم داشتم وبلاگ میخوندم میگه نه یه کار دیگه میکردی ! میگم داشتم عکس زنارو دید میزدم! نمیدونم از دستش چیکار کنم چه گیری داده ول کن نیست یه روز ما نمیتونیم تو این خراب شده (محل کارم) آرامش داشته باشیم هر روز یه مسئله ای باید پیش بیاد . نمیدونم تو این هاگیر واگیر صبارو کجای دلم بذارم!

خیلی فضوله خیلی!میخواد از کار هم سر در بیاره! همش مشغول غیبت کردنه آخه دلم براش میسوزه خیلی هم حسوده وقتی میفهمه کسی چیزی بدست اورده این میخواد از غصه دق کنه انقدر خودشو میخوره که اندازه نداره! من بخاطره سلامتی خودش سعی میکنم خیلی چیزارو ازش مخفی کنم بخدا بخاطره خودشه...

نظرات 7 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:10 ب.ظ http://shayad1shab.blogsky.com

محلش نذار خیلی کار خوبی کردی خاموش کردی !
کم محلی کن خودش گم و گور میشه جدی میگم!
از فردا امتحان کن هرچی گفت محلش نذار

سارا جون خفه ام کرده بعضی وقتا میخوام سرمو بکوبونم به طاق! باشه عزیزم امتحان میکنم

مامانی عاشق چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ب.ظ http://zendegi-baeshgh.blogfa.com

اه اه عجب آدم فضولیییییییییییی..
واقعا از کارش خجالت نمیکشه؟
یه جوری برخورد کن بفهمه بدت میاد از کارهاش

فضول برای یه لحظش ش ش ش!
آره باید کم محلش کنم

ناصر چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ب.ظ http://violin4u.blogsky.com/

سلام، خیلی جالب مینویسین همه مطالبتونو خوندم
من همیشه یه چندتا وبلاگ پیدا میکنم آپ هاشونو میخونم تااااااااا اینکه دیگه نمینویسنو تعطیل
امیدوارم شما حالاحالاها ادامه بدین

سلام
ممنون از لطفتون
ایشاا...

سحر پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ق.ظ

سوسن جون فکر نمیکنی یه کم جلوش کوتاه اومدی یا باهاش خودمونی شده بودی که اینقدر به خودش جسارت میده؟؟؟
واقعا نباید داخل آدم حسابش کنی.اصلا محلش نذار

آره عزیزم همین طوره ولی تو اداره قحط النساء! مجبورم بعضی وقتا تحویلش بگیرم (9 ساعت از روزمونو تو اداره ایم،تنهایی سخته) ولی دیگه میخوام کم محلش کنم.
سحر جون وبلاگ نداری؟

سحر پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ب.ظ

نه سوسن جون.یه زمانی مینوشتم ولی کلا پاکش کردم و سپردمشون به خاطرات.
در ضمن عزیزم به نظر من گاهی اوقات تنهایی خیلی بهتر از اینه که با چنین موجودی اعصابت به هم بریزه.گاهی باید به عده ای خط قرمزها رو یادآور شد

میخواستم بیشتر باهات آشنا بشم عزیزم
درسته باید همین کارو کنم

sogoli شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ http://www.sogolnasiri.blogfa.com

soosan jun behesh roo bedi savaret mishe...aslan mahal nazar

امروز همین کارو کردم طفلی خیلی ناراحت شد دلم براش سوخت آخه تو اداره خیلی تنایم فقط ما دو تا زنیم...

مریم توپولی پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ http://man-va-to-va-ma.blogsky.com

سوسن جونم عکس بده جنازه تحویل بگیر

از عکس و جنازه گذشته عزیزم سنگ پا قزوینه از رو که نمیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد