الهی قربون مامانم بشم دورش بگردم ، بیچاره از دیروز تا حالا تو فکر ماست، دیشب باز زنگ زد گفت بیان شام بخورید برید ولی آقا سیا نشستن پای کامپیوترو جنب نخوردن به هر حال دیشب در حسرت یه تیکه ماهی شب رو به صبح رسوندیم ولی ول کن سیا نبودم هی میگفتم من ماهی میخوام! سیاااااااا داغ لقمه تا چهل ساله ه ه ه ه ه ......... به شوخی و جدی کلی اذیتش کردم راه میرفتم میگفتم: ماهی ی ی ی! ماهی ی ی ی! خیلی خندیدیم...
دردم ماهی نبود دوست داشتم خونه مامان اینا بمونیم ولی خوب نشد دیگه!
امروز وقتی تازه از سر کار رسیده بودمو داشتم با سیا همفکری میکردیم که شام چی بذارم (اصلا هم حوصله آشپزی نداشتم) مامان زنگ زد گفت میخواد بره دکتر از دم خونه ما رد میشه بریم سرکوچه، برامون ماهی اورده، میگفت مادر تمام دیشب به فکر شما بودم بابات شب دیر اومد،داداشتم سرش درد میکرد میخواستیم بیام شام رو بیاریم خونه شما! الهی دورش بگردم خیلی خوشحال شدم نه به خاطر ماهی! به خاطر اینکه مامانم به فکرمون بوده ...
دستش درد نکن خیلی خوشمزه بود باز کلی سر شام مسخره بازی دراوردمو با سیا کلی خندیدیم میگفتم خدا حاجت دلو زود میده ...
خدایا شکرت، مامان جون مرسی، سیا تو روحت!!!!
واقعا اصلا بخاطر ماهی خوشحال نبودی؟ خیلی تابلو بود بخدا...
از کجا فهمیدی!!!!!!!!!؟ به ما نمیاد از مامانمون تشکر کنیم؟!
ای تو روحت سوسن خب من از این مامان ها میخوام خب
فدای تو خودم مامانت میشم دردت به جونم