پ.ن: حتما برخورد شود چون یه بار دیر اومدن تبدیل میشه به همیشه دیر اومدن!
بعضی وقتا واقعا میمونم تو کار خودمون بیچاره خدا چی از دستمون میکشه! هر بنده ای هزارتا رنگ داره سریعتر از سرعت نور میتونه رنگ عوض کنه...!!
از وقتی اومدم تو محیط کار با این خصلت آفتاب پرستی آدما بیشتر آشنا شدم آشنا که چه عرض کنم خو گرفتم! هر روز یه برخورد یه رفتار از آدمای دورو برم میبینم!
امروز از همکاران مذکر محترم یاد گرفتم هیچ وقت به ارباب رجوع مستقیم نه نگویم حتی اگر ۱۰۰ درصد مطمئن باشم اون کارشدنی نیست. بنده خدارو هی به روزاهای بعد و بعد حواله بدم تا بنده خدا خسته بشو دیگه دنبال کارو نگیره! نه مثل من ساده راست حسینی همون اول میگم به علت این و این و این نمیشه!
امروز از همکاران مذکر محترم یاد گرفتم دلخوریمو به زبون نیارم کینه به دل بگیرم ولی در ظاهر با طرف بگو بخند کنم!
امروز از همکاران مذکر محترم یاد گرفتم از پشت خنجر بزنمو روراست نباشم!
امروز از همکاران مذکر محترم یاد گرفتم حتی اگه حق با تو باشه باید سرتو خم کنی تا بالادست بزنه پس گردنت تا نفهمن نه بابا یه چیزایی حالیته!
امروز از همکاران مذکر محترم یاد گرفتم برای بقا (موندن در محیط کار) تن به هر خفتی باید داد. غرور. شخصیت. انسانیت هیچ معنی نداره!
امروز از همکاران مذکر محترم یاد گرفتم از زیر کار دررو ولی تعامل داشته باش!!
امروز از همکاران مذکر محترم یاد گرفتم خیلی راحت میتونی قضیه اتفاق افتادرو تو روز روشن حتی با داشتن چندین شاهد طور دیگه ای جلوه بدی آب از آب هم تکون نمیخوره!
پ.ن: امروز بالاخره بردنم مرکز یه جعبه شیرینی هم تهیه کرده بودن و مثلا قضیه فیصله پیدا کرد!!!
پ.ن 1 : فقط شناسنامه یه مرد ایرانی یا عرب می تونه اینطوری باشه!!
پ.ن 2 : بیچاره زنا و بچه هاش!!!
امروز ظهر مامان بهم زنگ زد حالمو بپرس یه خبر خیلی بدم بهم داد: اصغر مرد! تمام خاطرات بچگیمون یه لحظه از جلو چشمام رد شد خیلی ناراحت شدم اصلا توقع نداشتم تو این سن و سال بمیره! بیچاره زن و بچه اش!
هم سن هم بودیم پسر همسایمون بود تا قبل از مدرسه با هم بازی بودیم با هم تو مهد کودک هم کلاس بودیم یه دفعه هم توی مهد با هم گلاویز شدیم همدیگر و حسابی زدیم در حد کشتی کج! یه دفعه هم نمیدونم دقیقا چند سالم بود فکر کنم 3 تا 4 سال داشتم سه چرخمو میخواست ازم بگیره بهش ندادم هولم داد سرم خورد به دیوار و شکست! خلاصه دوران قبل از مدرسه یکی از هم بازیام اصغر بود بعد خونشونو بردن یه کوچه اونورتر دیگه کمتر میدیدمش ناراحتی کلیه گرفته بود به جای مدرسه بیشتر توی بیمارستان بود برا دیالیز همیشه توی دعاهام وقتی برا مریضا دعا میکردیم تصویر اصغر توی ذهنم میومد از خدا میخواستم هر چه زودتر خوب بشه، هفت هشت سال دیالیز کرد و بعد پیوند کلیه براش انجام دادن، از نظر درسی از ماها خیلی عقب افتاده بود ولی درسشو ادامه داد و رفت دانشگاه، تو دانشگاه با یکی از همکلاسی های مشهدیش ازدواج کردو چون مادر و پدرشم فوت شده بودن رفت مشهد زندگی کرد دورا دور از احوالاتش با خبر بودیم تا امروز متوجه شدم به رحمت خدا رفته از هر چی درد و ناراحتی نجات پیدا کرده... خدا بیامرزش و روحشو قرین رحمت کنه...
پ.ن: امروز همسری اومد الان خونه خودمون هستیم ولی دلم خونه مامان اینا پیش آیسان (بهم عادت کرده بودیم)
ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفابعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:
* اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره ۱ را فشار دهید.
* اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره ۲ را فشار دهید.
* اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره ۳ را فشار دهید.
* اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره ۴ را فشار دهید.
* اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره ۵ را فشار دهید.
* اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره ۶ را فشار دهید.
* اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره ۷ را فشار دهید.
* اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره ۸ را فشار دهید.
* اگر پول می خواهید؛ شماره ۹ را فشار دهید.
*اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید یا با هم به مسافرت برویم، بگویید، ما داریم گوش می کنیم !!
پ.ن 1: بچه ممکن برا پدر و مادرش خیلی عزیز باشه و همه شیطونیاشو بتونن تحمل کن ولی برای دیگران حد و حدودی داره!!
پ.ن2: این چند روزه که خونه مامان اینا هستم آیسان دائما پائین پیشمونه، بابای منو رسما دراورده، از سر و کولم بالا میره، کلی خورده فرمایش داره هیچ کس هم نباید براش انجام بده بجزء عمش (من فلک زده) (این دستشوئی بردنش خیلی ستمه...)
پ.ن 3: تا ساعت یک و دو نصف شب میمونه باید با دعوا و مرافه ببرمش تحویل پدر و مادر گرامش بدمش اونم جیغ میزنه و گریه میکنه کل ساختمونو میذاره تو سرش انگار عمش مرده!
پ.ن4: هر روز صبح خواب میمونم ...
پ.ن5: همیشه فکر میکردم بچه دارشم میذارمش پیش مامانم میرم سرکار ولی عمرا اینکارو کنم بیچاره مامانم...
پ.ن6: دیگه از دست آیسان خسته شدم به مامانم میگم کی سیا میاد من برم خونمون...
پ.ن7: آخجون سیا تو راهه فردا میرسه...
اگر کریستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود٬ ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند٬چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای٬ باید وقتش را به جواب دادن به همسرش٬ در مورد سوالات زیر می گذراند:
- کجا داری میری؟
- با کی داری می ری؟
- واسه چی می ری؟
- چطوری می ری؟
- کشف؟
- برای کشف چی می ری؟
- چرا فقط تو می ری؟
- تا تو برگردی من چیکار کنم؟!
- می تونم منم باهات بیام؟!
- راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟
- بده لیستو ببینم!
- حالا کِی برمی گردی؟
- واسم چی میاری؟
- تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی٬ اینطور نیست؟!
- جواب منو بده؟
- منظورت از این نقشه چیه؟
- نکنه می خوای با کسی در بری؟
- چطور ازت خبر داشته باشم؟
- چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟
- راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟!
- من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟
- مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟
- تو همیشه اینجوری رفتار می کنی!
- خودتو واسه خود شیرینی می ندازی جلو؟!
- من هنوز نمی فهمم٬ مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده!
- چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟
- اصلا من می خوام باهات بیام!
- فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان!
- واسه چی؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!
- آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن!
- خفه خون بگیر!!!! تو به عنوان داماد وظیفته!
- راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟
پ.ن: الان تمام این سئوالا تو ذهنم چون سیا امشب یه جایی رفته که برام خیلی غیر منتظرست...
وقتی سیا نیست حوصله هم نیست البته درسته خونه مامان اینا خیلی خوش میگذره مخصوصا با آیسان جون عمه ولی وقتی سیا نیست سوژه ای برا نوشتن ندارم خاطره ای هم ندارم!!
آیسان هر شب سراغ سیا رو میگیره گوشی رو میگیره دستش تو خیال خودش با سیا صحبت میکنه. بهش میگم عمه از این کارا نکن خووو هی منو یاد عمو سیا نداز (آیکون گریه)
امروز فرمای ارزشیابی برامون اومده بچه های اداره در به در دنبال اینن ببینن فرمشون دست کی افتاده! میگن خوب تو حقوقمون خیلی تاثیر داره. نون زن و بچه مونه. اگه کم بگیریم بیچاره میشیم... جالب همه فرم رو باز میکنن از طرف میخوان خودش بیاد فرمشو پر کنه! (مرکز ارزشیابی هم دلش خوشه پرسنل دارن ارزشیابی میشن.اونم بصورت علمی!!)
نمیدونم سیا داره چیکار میکنه همش میگه بیرونم کار دارم... دلم براش تنگ شده. برا مهربونیاش. برا شوخیاش. برا دستور دادناشو زیر بار نرفتنام. برا آرامشی که در کنارش داشتم. برا اذیت کردناش. برا قهر کردناش. برا همه چیزش دلم تنگ شده...
قانون صف:
اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.
قانون تلفن:
اگر شما شمارهای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود.
قانون تعمیر:
بعد از این که دستتان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.
قانون کارگاه:
اگر چیزی از دستتان افتاد، قطعاً به پرتترین گوشه ممکن خواهد خزید.
قانون معذوریت:
اگر بهانهتان پیش رئیس برای دیر آمدن پنچر شدن ماشینتان باشد، روز بعد واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشینتان، دیرتان خواهد شد.
قانون حمام:
وقتی که خوب زیر دوش خیس خوردید تلفن شما زنگ خواهد زد.
قانون روبرو شدن:
احتمال روبرو شدن با یک آشنا وقتی که با کسی هستید که مایل نیستید با او دیده شوید افزایش مییابد.
قانون نتیجه:
وقتی میخواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمیکند، کار خواهد کرد..
قانون بیومکانیک:
نسبت خارش هر نقطه از بدن با میزان دسترسی آن نقطه نسبت عکس دارد.
قانون تئاتر:
کسانی که صندلی آنها از راهروها دورتر است دیرتر میآیند.
قانون قهوه:
قبل از اولین جرعه از قهوه داغتان، رئیستان از شما کاری خواهد خواست که تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشید.
پ.ن: گاهی پیروی از علایق به حیات ارجحیت داره !!