یا ابوالفضل العباس علیه السلام :
آموخته ایم از تو وفاداری را
خون تو نوشت معنی یاری را
ای کاش که آب کربلا می آموخت
آن روز زچشمت آبرو داری را ...
معلم پای تخته داد می زد،
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند
و آن یکی در گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد
برای اینکه بیخود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت :
"یک با یک برابر هست"
از میان جمع شاگردان یکی برخاست،
همیشه یک نفر باید به پا خیزد...
به آرامی سخن سر داد:
تساوی، اشتباهی فاحش و محض است!
نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت
معلم مات برجا ماند
و او پرسید اگر یک فرد انسان،
واحد یک بود آیا باز یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت!
معلم خشمگین فریاد زد:
آری برابر بود.
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود
آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود؟
اگر یک فرد انسان،
واحد یک بود آنکه صورت نقره گون،
چون قرص مه می داشت
بالا بود؟
وان سیه چرده که مینالید پایین بود؟ا
اگر یک فرد انسان،
واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد!
حال می پرسم
یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران
از کجا آماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت:
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست!
چند وقت دلم واقعا گرفته دنبال بهونه هستم که بخونم (یعنی بجنگم) از چهارشنبه تا حالا محل کار برام شده جهنم! خود چهارشنبه که میدون جنگ بود حسابی با بچه های مرکز جنگیدم آخر سر هم مغلوب و شکست خورده اومدم خونه ، تبعاتش هنوز معلوم نیست گفتن نامه عدم نیازتو میزنیم ولی خبری نیست خودم هم حال و حوصلشو ندارم برم پیگیری کنم، آخه دیگه خودم هم نمیتونم تحملشون کنم دوس دارم از این قسمت بیام بیرون (یه روزه تعطیل ندارم 5شنبه و جمعه هم باید بیام سرکار آخرسر هم اونجوری ارزشیابیم میکنن.........)
یه همکار خانم داریم خیلی فوضوله خیلی خیلی در حد تیم ملی، زیاد ازش خوشم نمیاد ولی چون خیلی تنهام (اکثر همکارا آقا تشریف دارن و آقامون حرف زدن باهاشونو منع کردن ) یه وقتایی که میاد پیشم نمیشه تحویلش نگیرم ولی هر دفعه با هم حرف میزنیم یه جورایی ازش می رنجم،این صبا جون خیلی رک و بی ملاحظ تشریف دارن خیلی هم حسودن، یه اخلاقای خاصی داره، مثلا آخرسر که حرفاش تموم میشه و حسابی تهتو میسوزه همیشه این حرکتو انجام میده، از در اتاق که داره میره بیرون بلند جلو همکارا میگه: ناراحت شدی؟ منم همیشه میگم : نه! بعد یه خنده وحشتناکی میکنه میگه نه ناراحت شدی!! میگم: آره ، بعد میذاره میره، یه حرکت جالب دیگه که انجام میده اینکه وقتی هیجانی میشه (عصبانی از دست کسی یا خیلی میخواد با نازو افاده صحبت کنه لب و لوچشو میاره جلو (عینه دهن گشاده قورباغه) با یه حالت اغراق آمیز تکون میده من فقط زل میزنم به دهنش یه حالت وحشتناکی میشه...(وای چقد غیبت میکنم!) رشته کلام از دستم دراومد یادم رفت چی میخواستم راجبش بگم؟!
آهان امروز مثلا باهاش دردو دل کردم به جایی که مرهم بذاره روی دلم نمک زد به زخمم ، که تقصیر خودته ، هر چی میکشی از خودت میکشی و ....
میگم صباجون خودتو بذار جای من اگه تو فلان کارو کنی توقع داری من مثلا این حرکتو انجام بدم، میگه نه،میگم پس چرا میگی من مقصرم! خوب آدم قبل از تصمیم گیری اول خودشو بذاره جای طرف ببینه اگه جای اون طرف بود چه توقعی داشت بعد تصمیم گیری کنه، چرا ما آدما فقط از موض خودمون به مسائل نگاه میکنیم به خدا اگه فقط چند ثانیه از موض طرف مقابل به مسائل نگاه کنیم دیگه هیچ اختلافی وجود نداره!
خلاصه داشتم میگفتم چند وقت دلم خیلی پره یه چیزی تو دلم سنگینی میکنه (اینجام نمیتونم بگم چون شوهری میاد میخونه) این مسئله باعث شده تو همه کارام تاثیر بذاره خیلی زود رنج شدم کوچکترین مسئله ای رو بزرگش میکنم همین بزرگ کردن باعث ضربه زدن به خودم میشه ، میخوام اخلاقمو عوض کنم نباید انقدر نازک نارنجی باشم خدایا تورو به حق این شبای عزیزت قسمت میدم کمک کن بتونم خودمو درست کنم با این اخلاق کوفتی، هم دارم به خودم، هم به اطرافیانم ضربه میزنم خداجون کمکم کن کمکم کن......
10– خدا نگران بود که آدم در باغ عدن گم بشه چون اهل پرسیدن آدرس نبود.
9 – خدا میدونست یه روزی آدم نیاز داره یک کسی کنترل تلویزیون رو بهش بده.
8- خدا میدونست که آدم هیچ وقت خودش وقت دکتر نمیگیره!
7– خدا میدونست اگه برگ انجیر آدم تموم بشه، هیچ وقت خودش برای خودش یکی دیگه نمیخره. …
6 – خدا میدونست که آدم یادش میره آشغالا رو بیرون ببره.
5 – خدا می خواست آدم بارور و تکثیر شود ، اما خدا میدونست که آدم تحمل درد زایمان رو نداره.
4 – خدا میدونست که مانند یک باغبون ، آدم برای پیدا کردن ابزارهاش نیاز به کمک داره
3 - خدا میدونست که آدم به کسی برای مقصر دونستش برای موضوع سیب یا هر چیز دیگری نیاز داره.
2 – همونطور که در انجیل آمد ه است : برای یک مرد خوب نیست تنها بماند
و سرانجام دلیل شماره یک
1 – خدا به آدم نگاه کرد و گفت : من بهتر از این هم می تونم خلق کنم ….
انواع زنها
زنها مثل «اطو» هستند هم مصرفشان بالا است هم زود داغ می کنند البته بدون بخارش هم بدرد نمیخورد.
زن ها مثل «پیاز» هستند ظاهر سفید و ظریفی دارند اما باطنشان اشک آدم رو در میآورد.
زنها مثل «سکوت» هستند با کوچکترین حرفی میشکنند.
زنها مثل «چراغ راهنمایی» هستند هر چقدر هم با آنها حرف بزنی باز هم مرتب رنگ عوض می کنند.
زنها مثل «تخت خوابگاه» هستند نوها و تازه هایشان کمیابند و کهنه هایش هم سرو صدا زیاد می کنند.
زن ها مثل« الکل» هستند دیر بجنبی همهشان می پرند.
زنها مثل «عینک دودی» هستند با هر دو دنیا را تیره و تار می بینی.
زنها مثل «ظرف سفالی» هستند بدون رنگ و لعاب جلوه ای ندارند.
زنها مثل «کامپیوتر» هستند یک بار خودش را میگیری و یک عمر لوازم جانبی آنرا.
زنها مثل «کیک خامه ای» هستند با نگاه اول آب از لب و لوچه آدم آویزان می شود اما کمی بعد دل آدم را میزند.
زنها مثل «زیر شلواری» هستند مردا با هیچکدامشان جرأت نمی کنند به بازار بروند.
زنها مثل «توپ» هستند تا لگدشان نزنی تکون نمی خورند.
زنها مثل «لاستیک سواری» هستند کمتر از چهارتا بیفایده است.
زنها مثل «بچه ها» هستند تا وقتی که ساکتند خوبند.
طبق یکسری پیشامدها تصمیم به عوض کردن اسم وبلاگم گرفتم ولی هر چی فکر میکنم به یه اسم خوب،تک، معنی دار، معرفی کننده مطالبم به ذهنم نمیرسه.
این چند وقت که شروع به نوشتن کردم به این نتیجه رسیدم که واقعا تلقین خیلی روی افکار و رفتار آدم اثرگذاره دیگه نمیخوام زن بارکش باشم میخوام یه زن موفق باشم یه زن روشنفکر باشم، یه زن سنتی نباشم.
دوست دارم تو این وبلاگ علاوه بر روزنوشته هام به تفاوت زن و مرد بصورت طنز بپردازم. البته زن و مرد هر دو آفریده خداوند هستند و به هر دو انسان میگن به نظر من هیچکدوم بر دیگری ارجحیت نداره، هر کس بر اثر رفتار خودشه که میتونه جایگاه خودشو مشخص کنه.
اگه اینجا مطلبی میذارم قصد توهین نه به خانمها و نه آقایون دارم. این مطالب رو فقط برای این میذارم که شاید بتونم لبخندی هر چند کوچک به لب عزیزانی بذارم که قابل میدونن به وبلاگ بنده سر میزن و یه تلنگر کوچکی به کسانی که فکر میکنن بعضی از این مطالب در مورد اونا صدق میکنه......
اسم وبلاگمو عوض کنم؟ چی بذارم؟
مرد یعنی نـیاز .................................................................... زن یعنی نـاز
مرد یعنی دم ..................................................................... زن یعنی باز دم
مرد یعنی منطق ................................................................ زن یعنی احساس
مرد یعنی سخاوت .............................................................. زن یعنی صداقت
مرد یعنی شرافت .............................................................. زن یعنی نجابت
مرد یعنی غیرت ................................................................ زن یعنی عزت
مرد یعنی صلابت ............................................................... زن یعنی قداست
مرد یعنی پیمودن ............................................................... زن یعنی صبوری
مرد یعنی اکنون ................................................................ زن یعنی فردا
مرد یعنی دلدار ................................................................. زن یعنی دلداده
مرد یعنی ربودن ................................................................ زن یعنی کشش
مرد یعنی بیارام ................................................................ زن یعنی بیاسای
مرد یعنی سالار ............................................................... زن یعنی ره سپرده به دامان یار
زنها
توی ماهیتابه روغن میریزن
اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن
- تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن
چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن
مردها
توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن
توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن
ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن
توی ماهیتابه روغن میریزن
توی یخچال دنبال تخم مرغ میگردن
یه دونه تخم مرغ پیدا میکنن
چند تا فحش میدن
دنبال کبریت میگردن
با فندک اجاق گاز رو روشن میکنن و بوی سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر میداره
ماهیتابه رو میشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی میداد!
ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن واقعی میریزن
تخم مرغی که از روی کابینت سر خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک میکنن
چند تا فحش میدن و لباس میپوشن
میرن سراغ بقالی سر کوچه و 20 تا تخم مرغ میخرن و برمیگردن
تلویزیون رو روشن میکنن و صداش رو بلند میکنن
روغن سوخته رو میریزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهیتابه میریزن
تخم مرغها رو میشکنن و توی ماهیتابه میریزن
دنبال نمکدون میگردن
نمکدون خالی رو پیدا میکنن و چند تا فحش میدن
دنبال کیسهء نمک میگردن و بلاخره پیداش میکنن
نمکدون رو پر از نمک میکنن
صدای گزارشگر فوتبال رو میشنون و میدون جلوی تلویزیون
نمکدون رو روی میز میذارن و محو تماشای فوتبال میشن
بوی سوختگی رو استشمام میکنن و میدون توی آشپزخونه
چند تا فحش میدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل میریزن
توی ماهیتابه روغن و تخم مرغ میریزن
با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم میزنن
صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال میشنون و میدون جلوی تلویزیون
سریع برمیگردن توی آشپزخونه
تخم مرغهایی که با ذرات تفلون کنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل میریزن
ماهیتابه رو میندازن توی سینک
دنبال ظرفهای مسی میگردن
قابلمهء مسی رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن و تخم مرغ میریزن
چند دقیقه به تخم مرغها زل میزنن
یاد نمک میفتن و میرن نمکدون رو از کنار تلویزیون برمیدارن
چند ثانیه فوتبال تماشا میکنن
یاد غذا میفتن و میدون توی آشپزخونه
روی باقیماندهء تخم مرغی که کف آشپزخونه پهن شده بود لیز میخورن
چند تا فحش میدن و بلند میشن
نمکدون شکسته رو توی سطل میندازن
قابلمه رو برمیدارن و بلافاصله ولش میکنن
چند تا فحش میدن و انگشتهاشون که سوخته رو زیر آب میگیرن
با یه پارچهء تنظیف قابلمه رو برمیدارن
پارچه رو که توسط شعله آتیش گرفته زیر پاشون خاموش میکنن
نیمروی آماده رو جلوی تلویزیون میخورن و چند تا فحش میدن
سبیل: بعضی از مردان مانند هرکول پوآرو با سیبیل خوش تیپ میشوند. هیچ زنی وجود ندارد که با سبیل زیبا بنظر برسد.
پول: یک مرد 2000 هزار تومان برای یک جنس 1000 تومانی مورد نیازش می پردازد. یک زن 1000 تومان برای یک جنس 2000 تومانی که نیازی به آن ندارد می پردازد.
بگو مگوها:حرف آخر را در جر و بحث ها زنان میزنند. هر چیزی که یک مرد بعد از آن بگوید، شروع یک بگو مگوی دیگر خواهد بود.
آینده: یـک زن تــا زمانیکه ازدواج نکرده نگران آینده است. یک مرد تا زمانیـکـه ازدواج نـــکرده هــــرگز نگران آینده نخواهد بود.
بلوغ: زنان بسیار سریعتر از مردان بالغ میشوند. اغلب دختران 17 ساله میتوانند مانند یک انسان بالغ رفتار کنند. اغلب پسران 17 ساله هنوز در عالم کودکانه بسر برده و رفتارهای ناپخته دارند. به همین دلیل است که اکثر دوستی های دوران دبیرستان به ندرت سرانجام پیدا میکنند.
فیلم کمدی: فرض کنید چند زن و مرد در اتاقی نشته اند و ناگهان سریال نقطه چین شروع می شود. مردها فورا هیجان زده شده و شروع به خنده و همهمه میکنند، و حتی ممکن است ادای بامشاد را نیز درآورند. زنان چشمانشان را برگردانده و با گله و شکایت منتظر تمام شدنش میشوند.
فرزند: یک زن همه چیز را در مورد فرزندش می داند: قرارهای دکتر، مسابقات فوتبال، دوستان نزدیک و صمیمی، قرارهای رمانتیک، غذاهای مورد علاقه، اسرار، آرزوها و رویاها. یک مرد بطور سربسته و مبهم فقط میداند برخی افراد کم سن و سال هم در خانه زندگی میکنند.
شستن لباسها: زنان هر چند روز یک بار لباسهایشان را میشویند. مردها تک تک لباس های موجود در کمد، حتی روپوش و اونیفرم جراحی هشت سال پیش خود را می پوشند و هنگامیکه لباس تمیزی باقی نماند، یک لباس کثیف بر تن نموده و کوه ایجاد شده از لباسهای چرک خود را با آژانس به خشک شویی منتقل میکنند.
گل و گیاه: یک زن از شوهرش میخواهد وقتی مسافرت است به گل ها آب دهد. مرد به گلها آب میدهد. زن پنج روز بعد به خانه ای پر از گلها و گیاهان پژمرده برمیگردد. کسی نمیداند چرا این اتفاق افتاده است.
همیشه اول صبح بعد از انجام دادن کارای خونه و آماده شدن برای رفتن به اداره، وبلاگمو چک میکنم تا ببینم آمار دیروزش چند نفره، بعد میرم سراغ وبلاگ دوستان ببینم مطلب جدیدی گذاشتن یا نه.
تو وبلاگ یکی از دوستان یه چیزی دیدم که همون جا خشکم زد، دنیا تو سرم خراب شد، وای مگه میشه، به همین راحتی، به همین راحتی خانواده شوهر با زندگیش بازی کردن، به همین راحتی طلاق گرفتن، به همین راحتی از عشقشون گذشتن، به همین راحتی .....
الهی بگم خدا باعث و بانی شو (عفی رو) چیکار بکنه، آخه چرا انقدر راحت شده همه چیز برامون، چرا دیگه برای هیچ چیز احترام قائل نیستیم ....
چه راحت یه زندگی رو ازهم پاشیدن، مشکلشون اصلا حاد نبود خیلی راحت حل میشد ولی نخواستن نخواستن نخواستن......
وقتی دیدم نوشته طلاق گرفتیم دلم براش کباب شد نمیدونستم چی بگم چی براش بنویسم که بتونم تصلی وجودش باشه هیچ چیزی نتونستم بنویس جزء اینکه: خلاص شدی!
تمام روز فکرم پیشش بود خلقم گرفته بود حوصله کار کردن نداشتم آخه چرا انقدر راحت؟ چرااااااااااااااااااااااااا؟
.واقعا گل گفت هر کی این جمله رو گفته:
درد را از هر طرف که بنویسی و بخوانی درد است
بخدا درده انقدر راحت یه زندگی رو از هم پاشوندن
بخدا درده خودخواه بودن
بخدا درده نادیده گرفتن دیگران
بخدا درده بی تفاوت بودن
بخدا درده دست رو دست گذاشتن
بخدا درده بی عار و بی دردی............