روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روز آزمون

صبح جمعه به زور از خواب بیدارش کردم ساعت 6:30 بود باید ساعت 7:30 اونجا باشه وسایلشو جمع کردمو با سلام و صلوات راهی جلسه امتحانش کردم ... ته دلم شور میزد میگفتم نکنه نرسه نکنه پشیمون شه نره، نکنه هیچی بلد نباشه و کلی نکنه های دیگه تمام ذهنومو مشغول کرده بود اصلا نفهمیده بودم کی خوابم برده حدودای ساعت یازده و نیم با صدای زنگ تلفن سیا بیدار شدم گفت داره میاد خونه! هر چی بهش گفتم نیا بمون همونجا مگه بعدازظهر باز امتحان نداری تنبل میشا نمیتونی بری گفت نه ناهارو بذار که اومدم...

بعد چند دقیقه دیدم آفا پشته دره (فاصله خونمون تا حوزه امتحانی کمه کمش یه ساعت یه ساعت و نیم راهه!) وقتی قیافشو دیدم فهمیدم امیدی نیست میگفت اگه میخوندم میتونستم جواب بدم سئوالاش خوب بود ولی نتونستم جواب بدم...

ناهارو روبه راه کردم بعد از ناهار یه کوچلو گرفت خوابید وقتی ساعت و نگاه کردم دیدم یکه به زور باز بیدارش کردم نمیخواست بره میگفت هدف آشنایی با سوالا بود که آشنا شدم ...

به زور ساعت یک و نیم راهیش کردم رفت باز خودم بیهوش شدم گرفتم خوابیدم تا ساعت شیش(بخاطره قرصای سرماخوردگی بود که خورده بودم) که داداش کوچیکه زنگ زده که آره عمو اینا اومدن بیا اینجا میخوان ببیننت... شال و کلاه کردم برم خونه مامان اینا ، زنگ زدم از سیا اجازه بگیرم دیدم گوشیش خاموشه (بیچاره هنوز سر جلسه کنکوره)

یه ساعتی عمو اینا نشستن و بعدش رفتن منم یه نیم ساعتی نشستم که سیا زنگ زد که رسیده منم گذاشتم اومدم خونه خودمون...

باز خوب نداده بود میگفت سئوالای بعدازظهر خیلی خیلی مشکلتر بوده اگر هم میخونده نمیتونسته جواب بده خدارو شکر میکرد که نخونده...

این شوشویی ما هم فکر نکنم دکتر بشو باشه دیگه پشتش باد خورده...

بهش میگم حالا که با سئوالا آشنا شدی بشین از همین امروز به خوندن شاید سال دیگه قبول شدی میگه بی خیال حالا کو تا سال دیگه...

پ.ن 1: الان میفهمم پدر و مادر چی میکشن از دست بچه های درس نخون من که این دو روزه از دست تنبلیهای آقا سیا پیر شدم.

پ.ن 2: خدایا میدونم خیلی پرو هستم ولی برا تو کاری نداره یه کاری کن سیا امسال دکتری قبول شه... چاکرتیم به مولا!

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم توپولی شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ب.ظ http://man-va-to-ma.blogsky.com

خوش به حاله شما اقا سیا رفت داداش من خوشان خوشان از کارتش پرینت گرفت کلی هم به عکس خودش خندید اما اگر تو پاتو گذاشتی تو حوزه داداشیه منم گذاشت

ای وای! حیف بوده که! حداقل میرفت با سئوالا آشنا میشد شاید میتونست جواب بده و قبول شه...

سارا یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 ق.ظ http://shayad1shab.blogsky.com

اره والا خیلی سخت بود از همه بدتر اون فاصله ۵ساعت بینش بود من شب قبلش خوابم نبرد نه که خیلی خونده بودم
هیچچی رفتم نهار خوردم داغون بودااااااا نخوردم درنتیجه بیخود پول دادیم غذای سلفشون رو دادن!
بعدش رفتم نماز و نهار!
سردم شده بود عصرم زیر عکسم توی پاسخ نامه انگار موش خورده بود و سوراخ بود کلی امدن صورت جلسه کردن خلاصه یه پاسخ نامه ی بدون مشخصات بهم دادن دست نویس پرکردم!
زبان و استعداد تحصیلی بود زبانش به نظرم راحتتر بود من متنشو بلد بودم تقریبا لغات های پاسخ نامه رو بلد نبودم!
درهرصورت به منم امیدی نیست اصلا
عین پت و مت میمونن باید جای ساعات امتحان عوض میشد باهم !
نسرین ستوده رو هم که تو وب نوشتم که دیدم!
حالا داری از این دعاها میکنی برای منم بکن!خواهشا

خسته نباشی خانومی ایشاا... که قبول بشی عزیزم
باز شما خوبی زبان تونستی جواب بدی سیا هم زبان و هم جی مت و تعطیل بوده هیچی نتونسته جواب بده...
حالم گرفت شد واقعا چه جوری روشون شده اون حرکت و انجام بدن با دو تا سرباز!!! مملکت گل و بلبل که میگن اینجاست (هر دم از این باغ بر میرسد...!!!!)

لیلین یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:38 ق.ظ http://lilien.blogsky.com

امیدوارم که قبول بشه . ولی اگر هم نشد بازم تشویقش کن که بره حیفه به خدا. شاید دو تای با هم بخونین بیشتر انگیزه پیدا کنین با هم کلاس برین با هم بخونین. فقط تورو خدا دعوا نکنی ها.

مرسی عزیزم
نه بابا دیگه از ما گذشته دیگه پیر شدیم من که اصلا ، سیا رو هم فکر نکنم دیگه بخواد ادامه بده ! بخونیم که چی بهشه هر چقدرم مدرک داشته باشی و بارت باشه ولی بنده پ رو نداشته باشی ول معطلی.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد