روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

دریغ از نظرات دوستان

ساعتها با وبلاگم ور رفتم یه ذره قشگلش کردم ولی دریغ از یه پیغام، یه تبریک همه میان نگاه میکنن و میرن کاشکی حداقل یه ردد پایی، یه نشونی،یه نظری،یه یادگاری برام بذارن. ولی دریغ و صد افسوس که دوستان قابل نمیدون....!

سیا برای اولین بار صداش دراومد میگه پاشو خونه رو جمع کن با شرط و شروط بلند شدم(اولین شرط درست کردن قالب وبلاگم،دومین رفتن خونه مامان اینا) قبول کرد اون نشست پای کامپیوترو من مشغول جم کردن خونه (تمیز کردن گاز، جم و جور کردن آشغالا، شستن ظرفای میوه و قهوه،جم کردن لباسا، جارو کردن هال و آشپزخونه) مثل جت کارمو کردمو آماده شدم بریم خونه مامان اینا.

خوشحال و خندون تا خونه مامان اینا پیاده روی و صحبت کردیم (پیاده روی تو این هوای سرد خیلی چسبید) 

مامان رو سر کوچه دیدیم داشت میرفت سنگک بخره ما اومدیم تو خونه اونم بعد چند دقیقه با 3تا سنگک داغ اومد خونه یه تیکه برداشتم خوردم خیلی مزه داد مامان رفت سبزی و پنیر اورد همگی خوردیم خیلی حال داد بعد یه ساعت داداشم با بچه اش اومد آخ آیسان یه جیگری شده میخوای درسته قورتش بدی خیلی باهاش بازی کردم و خندیدم البته این دفعه داداش کوچیکمو بیشتر از من تحویل میگرفت بیشتر بغل عموش بود تا عمش، تو بغل عموش نشسته بود کلیپ ملودی آرش رو نگاه میکرد ادای بچه رو درمیوورد میگفت با بای،میزد زیر آواز(بیشتر داد میزد معلوم نبود چی میگه) یه ذره باهم تانگو رقصیدمو عکس ازش انداختم باباش میگه به بچم از این چیزا یاد نده میگم بزار امروزی بشه...

زودی رفتن، رفتن خونه اون یکی مامان بزرگش، حیف شد اون باشه خیلی بیشتر خوش میگذره بچه کوچیک خیلی شیرینه مخصوصا دختر بچه ها که تازه دارن زبونه باز میکنن.

الان اومدم سر کامپیوتر داداش کوچیکم تا وبمو چک کنم فقط یکی از دوستان لطف کرده بود نظر گذاشته بود و خوشالم کرد از بقیه خبری نیست نمیدونم شاید، شاید اینایی که میان اتفاقی یه نگاهی میندازنو خوششون نمیادو میرن، نمی دونم شما میدونید؟

               

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ب.ظ

متن یک اس ام اس پیامک خالی یعنی به بیادتم ولی حرفی برای گفتن ندارم.
به یاد وبلاگتون هستیم و گفتم که معتادش هم شده ایم ولی گاهی دیگه نظر کم میاریم.

تشکر از لطفتون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ب.ظ http://hazratostad.blogfa.com

ببخشید اگه به حساب فضولی نگذارید شما در چه اداره ای مشغول هستید؟

خواهش میکنم ولی آقای همسر اجازه نمیده اسم ببرم میگه من آبرو دارم نباید مسائل خصوصی زندگی رو به همه گفت، ولی من چون کسی رو ندارم که بتونم باهاش دردودل کنم (خانمام با دردل و دل زندن) به این شرط که شناسایی نشم اجازه نوشتن دارم.
فقط بگم که یه سازمان دولتی تو قسمت کارای فرهنگی و اجتماعی مشغول هستم.

سارا پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ب.ظ http://shayad1shab.blogsky.com

منم میخونمت

کم پیدایی خانم! شما تنها کسی بودی حرف دل منو فهمیدی ! خوشحال میشم بیشتر با هم در تماس باشیم گلم

[ بدون نام ] جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ق.ظ http://hazratostad.blogfa.com

جهت نظر دادن در وبلاگ باید وبلاگ زن بارکش بیشتر معرفی بشه اونوقت آمار بالا میره . اتفاقا وبلاگ من هم نظرش کم ولی بیینده زیاد داره. البته اون هم اتفاقیه گاهی تا 500 الی600بیینده بوده گاهی هم 10الی15 عدد.

بله باید بیشتر معرفی بشه ولی منظورم بهمون کسایی هست که میشناسن و برا بازدید میان ولی نظری ازشون نیست.
حالا که دارم مسائل خصوصی زندگیمو می نویسم دوست دارم کسایی که میان میخونن یه نظری بدن شاید راهنمای من باشه تو زندگی (البته اینجا ایران است کسی مشاوره رایگان نمی دهد!)

sogoli دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ق.ظ http://www.sogolnasiri.blogfa.com

soosan junam sharmande man too in hafte ye kam saram shulugh budo natunestam behet sar bezan ama alan behet migam ke ghalebet khiali khoshjel shode....ye ahange molayemam bezari toope

مرسی جیگرمممممممممم
چشم سوگلی جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد