روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

فراموشی بد دردیه

خیلی کسل از خواب بیدار شدم خونه مثل بازار شام بود وحشت کرده بودم وسایل خرید دیشب همه وسط خونه ولو بودن با بی حوصلگی تمام چپوندمشون داخل کمد  و یخچال تا عصر بیام جابه جاشون کنم.ظرفارو هم ریختم داخل سینک اصلا حس و حاله شستن نداشتم.یکی از همکارا زنگ زد به موبایلم میگه کجایی میگم خونه میگه خانم الان شما باید کجا باشی ما از ساعت 7 صبح منتظره شماییم ما داریم میریم همایش شما خودت بیا (حالا همایش کجاست اونور شهر یعنی بخوام با خطی برم دو ساعت ونیم باید تو راه باشم)میگم وای بر من،بخدا فراموش کردم تا 5 دقیقه دیگه میام سر خیابون شماهم از این سمت بیان منو هم ببرید میگه نمیشه عجله داریم دیر شده...

سریع آماده شدم مثل جت رفتم سر خیابون یه ماشین گرفتم رفتم مرکز،کلی دویدم سر 10 دقیقه رسیدم.کلی بهم غر زدن 50 دقیقه معطل شماییم گفتم خوب زودتر زنگ میزدید من که 10 دقیقه ای اومدم...

کلی اذیتم کردن گفتن باید صبحونه بهمون بدی چون به صبحونه همایش نمیرسیم گفتم چشم میدم (حالا حدود 20 نفر بودن،منم هیچی پول ندارم دیشب تمام کیفمو تکونده بودم،انقدر هم عجله کردم هیچی هم پول برنداشتم فقط 2 تومنی رو که سیا صبح برام گذاشته بودو برداشته بودم.

تو دلم میگفتم شوخی شوخی جدی نشه حالا با خانما میشه کنار اومد ولی آقایون چی همه شکمو...

با خیلی هاشونم رودربایستی داشتم گفتم یه کاریش میکنم نهایت آخرش میگم یکی از بچه ها حساب کنه بعد من باهاش حساب میکنم)

خدارو شکر راننده از تو طرح رفت خیلی زود رسیدیم برا صبحانه اونجا بودیم ولی حاله من خیلی گرفته بود خیلی حواس پرتم آخه چرا باید یادم بره خیلی بد شد حتی برگشتنی هم همکارا دستم مینداختن.

چه خرجایی میکنن برا یه همایش چقدر کله گنده دعوت کرده بودن،همشون حرفای تکراری میزدند،یه طرحی رو تابستون اجراء کردن یکماه از صبح تا ساعت 10 شب مارو اسیر خودشون کرده بودن حالا امروز میگفتن هدف از این همایش اینکه میخوایم طرحو بصورت علمی بررسی کنیم(آخه الان!؟)

تمام مدت من داشتم از وای فای استفاده میکردم حیف که با موبایل نمیشه نوشت مگر نه تمام حرکاتشونو ثبت میکردم تازه فردا هم ادامه داره امروز مقدمه چینی بود برا فردا که میخوان برامون کارگاه آموزشی بزارن (دستشون درد نکنه)

ناهار خوبی بهمون دادن بعد از ناهار هم راه افتادیم اومدیم چون بدون برنامه ریزی رفته بودم کارای ادارم ریخته بود بهم (مخصوصا ساعت حضور و غیابم!) یه سروسامونی بهشون دادم ساعت اداری تموم شد سریع اومدم خونه و مشغول نوشتن شدم. ظرفام مونده، خونه نامرتبه، خریدارو باید سروسامون بدم، شام بپزم و ... ولی حس و حال ندارم چکار کنم؟!


نظرات 1 + ارسال نظر
صغری بندانداز چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:20 ب.ظ http://bandandaz2.mihanblog.com

سوسن جون من پیشرفت کردم و رفتم تو کار بیزینس!!!

بیزینس چی؟
بزینس سرمایه میخواد اگه سرمایه داشتم بیزینس رشته تحصیلیم خوب جواب میده ولی نه سرمایه دارم نه همسرم زیاد اهل ریسک،پس دو تایمون با کارای دولتی کم درآمدمون داریم میسازیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد