روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

اینم از عید امسال

ساعت 8:30 از خواب پاشدم عادت کردم حتی روزای تعطیل هم نمیتونم بخوابم دوست داشتم تا ظهر بخوابم ولی نشد. شروع کردم به تمیز کردن خونه گردگیریو جارو کشیدنو شستن ظرفا...

آقا بلافاصله که پاشد شال و کلاه کرد رفت بیرون برا خودش بربری و خامه واینا خرید نشست صحبونش خوردو حتی یه تعارف هم به من نکرد (وقتی یک یا دو بار منت کشی کنه آشتی نکنی دیگه اونم قهر میکنه تا اااااااااا من برم منت کشی کنم) ولی ایندفعه دیگه نمیرم جلو. با اینکه برام خیلی سخته امروز مثلا روز عیده، مثل نه نه مردها کز کردیم گوشه خونه، من پای کامپیوتر اون پای تلوزیون، حوصله ام واقعا سر رفته.

بعداز ظهر مامانم اینا اومدن اینجا،لیموشیرین اورده بودن آخه من به دروغ گفته بودم سیا مریض نمیتونیم بیام خونتون. بابام به سیا گفت مریضی؟ سیا گفت شایعه کردن. آبرومو برد. دوست ندارم مامانم اینا بفهمن قهر هستیم ولی انقدر سرد برخورد کرد که اونام فهمیدن، مامانم هرچی گفت بیان شام بریم خونه ما، آقا قبول نکرد مامانم هم ناراحت گذاشت رفت.

وقتی قهر میکنیم فقط من متضرضر میشم آبروی من میره خانواده من میفهمن من تنها میشم من از خونه مامانم رفتن محروم میشم من گرسنه میمونم اون حسابی به خودش میرسه الان داره برا خودش شام میذاره آشپزخونمو به گند کشیده هر چی هم میگم خرابکاریهاتو جم کن بهم محل نمیذاره آتیش گرفتم نمیدونم باید چیکار کنم.

                           


قهره قهره قهرم

امروز صبح وقتی از خواب پاشدم همه خونه رو جمع و جور کردم فقط پولایی رو که دیشب پرت کرده بودو از وسط خونه جمع نکردم و رفتم اداره.

اداره هم خوب بود فقط صبح خیلی دم ادارمون شلوغ بود آخه تشیع شهدای انفجار زاغه موهمات کرج تو ستاد مشترک سپاه بود خ.ا.م.ن.ه.ا.ی هم اومده بود هیچ کس رو تو ستاد راه نمیدادن مردم همه بیرون بودن حتی شهردار منطقه و دارو دستشو راه ندادن تو، اونام توی خیابون ولو بودن.من که از پنجره اداره داشتم تماشا میکردم ولی آقایون همه دم در بودن. نمیدونم تو ستاد چه خبر بود ولی نزدیک ساعت 11 بود که دیدم سیل جمعیت به راه افتاد رفتن بهشت زهرا

ما نفهمیدیم آقا کی و از کجا اومدو از کجا رفت. من همش منتظره هلکوپتر بودم ولی چیزی ندیدم.

مامان امروز برا جشن عید غدیر با دوستاش رفته بود برج میلاد باهام یه کاری داشت اومده بود دم خونمون مجبورم شدم نیم ساعت آخرو مرخصی شخصی بگیرم بیام خونه چون مامان دم در مونده بود.دلم خیلی شور میزد با خودم میگفتم اگه بیاد پولارو وسط خونه ببینه میفهمه چرا دیشب نرفتیم خونشونو دعوامون شده...

خودم باور نمیکنم با چه سرعتی در خونه رو باز کردم از پله ها دویدم بالا در واحد رو باز کردم قبل از اینکه مامان از پله ها بیاد بالا پولارو از وسط خونه جمع کردم گذاشتم توی کمد، خدارو شکر مامان نفهمید ازم پرسید چرا نیومدی گفتم سیا سرماخورده یه دفع گفت حال ندارم خودت برو منم گفتم جلو دایی زشت بود تنها بیام منم نیومدم مامان میگفت میومدی،خبر نداشت دیشب چه حالی داشتم،به هر حال به خیر گذشت ماست مالیش کردم مامان چیزی نفهمید.

به مامان خیلی اصرار کردم شب بمونه به بچه هام بگیم بیان اینجا قبول نکرد بعد 1 ساعت نشستن گذاشت رفت.منم سریع ظرفای میوه رو جمع کردم و دوباره پولارو پرت کردم وسط خونه،داشتم ظرفارو میشوستم که اقا از سرکار تشریف فرما شدن از راه اومد تو آشپزخونه بهم سلام کردم منم جواب ندادم دلستر خریده بود یه لیوان برا خودش ریخت یه لیوان برا من، به رو خودم نیوردمو کارامو کردم.

کارام تموم شد اومدم پای کامپیوتر دارم مینویسم اومد منت کشی دید دارم مینویسم گفت آدرس بده برات نظر بزارم باز محلش ندام رفت سراغ تلوزیون دیدنش.

این وبلاگو خودش برام درست کرده ازش اطلاع داره برام مهم نیست اگه مطالبمو بخونه اینارو برای دل خودم مینویسم .

اصلا دوست ندارم دیگه باهاش حرف بزنم میخوام واقعا این دفعه باهاش قهر کنم بفهمه یه من ماست چقدر کره داره...

دیشبم بهش گفتم دیگه رو من حساب نکن.همیشه همین رو میگم ولی باز یادم میره باز مایه میذارم. یه وقتایی با خودم میگم من نباید برم سرکار باید خودش به تنهایی مخارج زندگی رو تامین کنه نمیدونم آخه با این مخارج کمر شکن زندگی میشه نرم سرکار!!!!!!!!!

امروز سرکار یه تست روانشناسی(پیش بینی) پر میکردم اولش میگفت یه آرزو بکن، من آرزو کردم انقدر مرفه بشم که دیگه لازم نباشه بیام سرکار. یه سری سئوالات داشت جواب دادم خیلی بامزه بود خوشم اومد پیش بینیش خیلی دقیق بود آخر سر هم گفت به آرزوت میرسی،انشاا... 

همش میاد منت کشی و سرک میکشه تو کامپیوتر ولی کور خوندی خیلی بچه هستی منم باید مثل خودت باشم قهر کنم قهره قهره قهرم.

                   

درد و دل

امشب بعد از چند وقت اومدم سراغ وبلاگم حالا دیگه هدف پیدا کردم میخوام این وبلاگ جایی بشه برای دردودل کردم آخه تقریبا هیچکس رو ندارم که بتونم راحت باهاش دردودل کنم.

امشب خیلی ناراحتم دارم میترکم نمیدونم از کجا و چه جوری شروع کنم یه سوال خیلی گنده توی ذهنم پس ما آدما کی میخوایم بزرگ شیم کی میخوایم عاقلانه فکر کنیم؟؟؟ آقا 31 سالشه ولی مثل بچه های 6 ساله برخورد میکنه...

چند وقته داریم خیلی عاشقانه باهم زندگی میکنیم به خاطره یه مسئله ای پول احتیاج داره و منم به خاطره یه بدهکاری و نداشتن ماشین یه وام 2میلیونی گرفتم چند روز قبل وقتی دیدم خیلی نیاز داره گفتم بیا وام برای تو ...

به خاطره یه سری تسویه حسابها دقیقا 2 میلیون دستش اومده تقریبا با یه مقدار پول دیگه ای که داره مشکلشو میتونه حل کنه. ..

7 روز قبل رفتیم شهرشون به پدرو مادرش سرزدیم من تا جایی که میتونم با پدرومادرش خیلی خوب برخورد میکنم سعی میکنم مثل دختر نداشتشون باشم نه عروسشون، خیلی دوسشون دارمو بهشون احترام میذارم...

حالا بعد از 7 روز قرار شد بریم خونه مامانم اینا و سوغاتی براشون ببریم تازه دایی ایم هم اونجاست آقا گفت بریم خوشحال و خندان رفتیم دوش گرفتیم داشتیم آماده میشدیم(بطور کامل آماده شده بودیم) گفت پولو بده میخوام بذارم بانک گفتم فعلا که پول داری حالا پول خودتو بده کم اومد اینو میدم، یه دفعه دیدم آقا لباساشو دراوردو رفت زیر پتو خودت برو خونه مامانت گمشو،میگم چی شد پاشو بریم زشته منتظرمون هستن ،از من اصرار از اون انکار.اصلا نفهمیدم چی شد یه دفعه گفت همش باید حرف حرف تو باشه،پول نمیدی نمیریم .داشتم آتیش میگرفتم آخه چه ربطی داره ما قول دادیم باید بریم.دیدم فایده نداره رفتم پولو اوردم دادم بهش گفتم دیگه روی من حساب نکن،پولو پرت کرد گفت نمیخوام.

یعنی دارم منفجر میشم اصلا توقع نداشتم اینطوری برخورد کنه میتونست حالا بیاد بریم با زبون خوش منو مجاب کنه که پولو میخوام نه مثل بچه ها قهر کنه دیگه خسته شدم واقعا یه وقتایی کم میارم فکر میکنم منو نمیخواد فقط پولمو میخواد،فکرای بدی الان توی ذهنم نمیتونم بنویسم ولی فقط اینو بگم خیلی عصبی هستم با این کاراش ازش متنفر میشم میخوام خفش کنم

آخه پسر خوب من هرچی دارم کار میکنم که میدم به تو دارم تو زندگی تو خرج میکنم من که خودم گفتم پول وام برا تو، اگه الان میگم فعلا از پولای خودت بده میخوام یا بدهیمونو بدیم یا پس انداز کنیم ماشین بگیریم یه جوری برخورد میکنی انگار من میخوام خرجه اتینام بکنم خیلی بچه ای خیلی....

این کارت بی احترامی به خانواده ی منه ما گفتیم امشب میریم خونشون حالا نشستیم تو خونه چون آقا هر چند وقت یه دفعه باید یه بهونه ای پیدا کنه قهر کنه زندگی رو بهمون زهر کنه.