روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

جمعه 18 فروردین

جمعه صبح زود بیدار شدم تا آشمو بار بذارم یه سری کاراشو شب قبلش کرده بودم به خیال خودم نخودشو پخت بودم کلم و برنجشو هم پخته بودم فقط مونده بود دوغشو بجوشنمو مواد پخته شده رو بهش اضافه کنم ...

دوغ که جوش اومد مواد رو ریختم توش هی هم میزدم بعد از یک ساعت هم زدن وقتی مواد داخل آش رو چک کردم دیدم نخود نپخته و خیلی سفته! باید میذاشتم باز بپزه ، منم نابلد فقط پارسال پخته بودم با دستور پخته مامان شوشویی! ایشون به من نگفته بودم هم زدن دوغ فقط تا وقتیکه دوغ جوش بیاد بعدش نیازی نیست هم بزنی! منه بیچاره از ساعت 8 تا 10 صبح بالاسر آش بودمو هی همش میزدم هر 5 دقیقه یه بار هم یه نخود برمیداشتم میخوردم ببینم پخته شده یا نه؟ دلم درد گرفته بود بسکه نخود نپخته خوردم...

بالاخره ساعت 10 مامان به دادم رسیدو اومد سر وقت آش ، نخودارو جدا کردو ریخت تو زودپز .

آخه یک سوم دوغ بخار شده بود بسکه من جوشونده بودمش به امیده پختن نخودااااااااااا

مامان به حلوا هم یه کم روغن اضافه کرده و داغش کرد گفت نیازی نیست برا رنگش چایی بریزی رنگش خوبه، با وسائل تزئینی که خریده بودم حلوامو تزیین کردمو ساعت دوازده راه افتادیم رفتیم پیش داداشم اینا همه اومده بودن ما آخرین نفر بودیم (خواهر و برادرای زن داداشم به همراه اهل و عیالاشون ، دائیم، پسر دائی و خانمش) سریع ناهارو آماده کردنو خوردیم بعد ناهار آقایون رفتن فوتبال، خانمها هم والیبال بازی کردن. تیم آقا سیا تو فوتبال بازنده شدن و مجبور شدن برن بستنی بخرن برا ههمون...

عصری نوبت امتحان آشپزی من شد همه از آش دوغ خوششون اومده بود میگفتن خیلی خوشمزه ست بعدش حلوا رو خوردن که براش سر و کله میشکوندن خیلی خیلی خوششون اومده بود خدایی خیلی خوشمزه بود حیف که کم بود (توقع نداشتم انقدر استقبال کن) 

بعد خوردن آش من و خواهرزداده زن داداشم (عاطفه) یه تیم شدیم سیا و پسر دائمو هم یه تیم شروع کردیم به والیبال بازی کردن خیلی خوش گذشت فقط یه کم توپش سفت بود،ماشاا... ضربات دست آقایون هم قوی، باعث شد دستم آسیب ببینه الان دست راستم مثل بادکنک باد کرده و کله بدنم کوفته شده نه که ورزش نمیکنم. از درد هیچ کاری نمیتونم بکنم...

هوا تاریک شده بود که اومدیم خونه به من که خیلی خوش گذشت مخصوصا وقتی همه از آشپزیم تعریف کردن حتی سیا هم ازم تعریف کرد (آخه سیا زیاد اهل تعریف نیست ولی خیلی خوشحال بود میگفت همه ازت تعریف کردن امروز غذات خوب شده بود) البته سیا یه کم بدجنس تشریف داره چون من همیشه دست پختم خوب بوده فقط دو دفعه غذام خراب شده.

عکس حلوا هویج رو تو ادامه مطلب میذارم ... 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
حسین یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ

چه حلوای خوشمزه ای
نوش جان همه کسانی که خوردن

ممنون

مهدی یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

سلام
عجب آش پر از استرسی درست کردی حالا مزش چطور شد؟
این حلوا هویج و خیلی دوست دارم اگر اضافه موند واسه منم بگذار کنار میام می برم

سلام
بله خیلی استرس داشت مخصوص برا فامیل خانمه آقا داداشتونم باشه!!
همه رو خوردن به خودم هم نرسید...

خاطره دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ق.ظ http://roozhayekhatere.mihanblog.com

خسته نباشی از آشپزی
هنرمندی واقعا . خوش به حالت

زنده باشی خانومی
شما لطف داری عزیزم

مریم توپولی دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:36 ق.ظ http://man-va-to-ma.blogsky.com

وای خانوم دستتون درد نکنه عجب حلوای خوشکلی خانوم خوشحالم که بهت خوش گذشته

سرت درد نکنه عزیزم
مرسی مریم جون امیدوارم به شما هم خوش بگذره

لیلین دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 ق.ظ http://lilien.blogsky.com

چرا نظر منو تایید نکردی؟
خداروشکر که همه چیز خوب شد. خوشحالم . مراقب خودت باش.

چون با موبایل وصل میشدم امکانش نبود الان تائیدش کردم
دستت درد نکن عزیزم محبت میکنی نظر میذاری

تنهایی شلوغ دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ب.ظ http://tanhaeieshulujh.blogsky.com/

سلام دوست خوبم ممنون که به وبخونه ی من سر زدید .مطلب جدیدتونو خوندم .جالب بود منم خوب آشپزی می کنم .البته این و بقیه میگن. راستی آپم و منتظر حضورتون

سلام
لابد خوبه دیگه که بقیه تعریف میکنن
حتما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد