روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

دولت

امروز با صدای دو تا از خانمای همسایه از خواب بیدار شدم تو راهرو داشتن هوار هوار میکردن حالا چیکار کنیم؟؟ مرد هم تو ساختمون نیست؟؟ منو میگی فوری سقف اتاقو نگاه کردم، (آخه دیشب خواب دیدم سقف خونمون نم داده اومده پائین، خونمون خرابه شده هر چی به همسایه بالایمون میگیم خونتون به خونمون نم داده بیان ببینید زیر بار نمیرنو نمیان ببینن، منو داداش بزرگم بودیم که داداشم با مرد همسایه گلاویز شد، من رفتم خونشون التماس کردم بیان ببینید چی به سر خونمون اوردید اونام انگار نه انگار داد و بیداد میکردنو زیر بار نمیرفتن که نم خونه اونا خونه مارو خراب کرده...) خدارو شکر سقف سالم بود خوابی بیش نبود. 

خانمای همسایه تصمیم گرفتن برن ال ام بی هاشونو از پشت بوم جم کنن آخه امروز مامورین خدمتگزار دولت شریف مردمی تشریف فرما شدن برای بار دوم تو محل ما برای جم کردن لوازم لهو و لعب (م.ا.ه.و.ا.ر.ه) منم زنگ زدم سیا گفتم منم برم مال خودمونو باز کنم گفت برو، کورمال کورمال رفتم پشت بوم تا یک عدد ال ام بی غصبی مونو بردارم بیارم (آخه اون دفع مال مارو بردن و دیش مبارکمونو خم کردن، چون ما هم نه وقتش و نه بوجشو داشتیم بریم بخریم یه دونه که رو زمین افتاده بودو دودر کردیم و دیشو صاف کردیم استفاده فرمودیم البته  فقط در اندازه اینکه شبکهای ایرانو داشته باشیم بکارمون اومد (کار حرام - دیدن م.ا.ه.و.ا.ر.ه-  با مال حرام - ال ام بی دودره ای- چه شود؟!)

مامورین خدمتگزار  اول زنگ خونه مارو زدن خواستم اف اف رو بردارم چهارتا خوشگل خوشگل نثارشون کنم  یا بردارم بگم ما خونه نیستیم تا دماغشون بسوزه ولی ترسیدم خودمو زدم به نشنیدن چند تا زنگ واحدای دیگه رو زدن اونام باز نکردن در نتیجه مامورین خدمتگزار دست از پا درازتر رفتن سراغ ساختمون بعدی (فکر کردن دوباره ما گول میخوریم درو براشون باز میکنیم که دوباره تشریف اوردن!)

داداش کوچیکه از وقتی سرباز شده همه اش تو راه بیمارستان هر روز یه چیزیش میشه امروز رفت پولیپ بینی عمل کنه (نمیدونستم داداشی انقدر نون به نرخ روز خور شده! داره حسابی از امکانات دولت استفاده میکنه یا به این بهانه ها داره از خدمت مقدس سربازی جیم فنگ میشه!) الان قراره با سیا بریم ملاقاتش تا ببینیم چی به سر خودش اورده!!

نظرات 5 + ارسال نظر
یک ماما با چکمه های سفید پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ب.ظ http://newmidwife.blogsky.com/

بابا سربازی اینقدرهام که میگن بد نیست!!!! شایعه سازیه خواهر

آره عزیزم تمام خاطرات زندگی آقایون همین دوران سربازیه انقده حال میکنن ...

[ بدون نام ] جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:29 ق.ظ

آبجی سلام
خوبی؟
دلم واسه اینجا خیلی تنگ شده بودااا
شرمنده بهر حال
در مورد اینو از ته دل میکم : بر پدر این آخوندا لعنت ،کل هم اجمعین
بخدا دلم ازشون پره
ایشالله ریشه شون خشک بشه با این کاراشون
---
داداشم سیام حالش چطوره؟؟
دلم براش تنگ شده بود
خیلی خیلی بهش سلام برسون
حداقل یه عکس ازش بزار ببینمش
موفق موید باشی
---
راستی از اینکه دفعه قبل به وبلاگم اومدی و سر زدی خیلی ممنون
چشام چهار تا شد دیدم شما نظر گذاشتی
بازم از این کارا بکنید لطفا
بای

سلام مرسی
چه دل پری!!!
خوبن بزرگیتونو میرسونم
حتما

[ بدون نام ] جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ق.ظ http://bashmagh

به داداشی بگو زیاد خودشو به تیغ جراحها نده آخه من یکبار که سرم سپردم به این سلمونی های که برای آموزش شاگرد سر ها را مجانی میزنن برای همیشه از رفتن به سلمانی معاف شدم

چشم

آرزو جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ب.ظ http://www.arezui.blogfa.com

تو روح ماموران
آخه اینقد دلم برای سربازا میسوزه. ایشالا زود صحیحو سلامت خدمتش تموم شه

تو روحشون نمیدون شوشو ما تنبل هنوز نرفته ال ام بی رو وصل کنه ما بدون تی وی باید چیکار کنیم؟!؟!؟
مرسی عزیزم ایشا... تا بزرگ شدن دنی کوچلو اجباری بودن سربازی برداشته .........

سیما جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ب.ظ

خوب کردی در را روشون باز نکردی مرده شورشون را ببرند
خیلی زیبا بود
یه اشتباه املایی:لهو و لعب فکر می کنم درست تر باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد