روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

طلسم تنبلی شکست

باید جایزه زبر و زرنگی رو به من بدن امروز بالاخره بعد از 26 ماه خدمت تونستم دفترچه بیممو بگیرم در صورتی که همون ماه اول آماده بود ولی به علت تنبلی زیاد (زیاد که چه عرض کنم بیش از حد ) نمیتونستم برم شعبه تامین اجتماعی دفترچمو بگیرم ولی امروز به لطف یکی از همکارا رفتیمو با هم دفترچمو گرفتم تصمیم داشتم امشب ده تا دکتر برم تا تلافی این دو سال و اندی رو در بیارم ولی بعد از ظهر با مامان قرار داشتیم باید میبردیمش یه جا خونه ببینه نه که راه خیلی دور بود صد و شصت درجه با جایی که زندگی میکنیم فاصله داشت دیر رسیدیم وقت نشد برم دکتر! (حالا دکتر چی و براچی میخوام برمو هنوز تصمیم نگرفتم ایشا ا... تا وقتی من تصمیم بگیرمو وقت دکتر بگیرمو برم، فکر کنم 5 سال طول میکشه) ولی خیلی خوشحالم انگار باری از رو دوشم برداشته شده هر روز تو فکرم بود برم دنبالش ولی جور نمیشد!

مامان خونه رو نپسندید خیلی کج و ماوج بود باید کج و کوله توش میشستیم تا همه مون جا می شودیم اومدیم خونه مامان اینا ادامه عشق ممنوعه رو دیدیم ولی امشب اصلا حال نداد چون عزیز عمه نبود، وقتی موحندو نشون میداد یاد حرکات دیشب آیسان می افتادم با اینکه این قسمت خیلی ناراحت کننده بود ولی لبخند از رو لبم محو نمیشد(دورش بگردم خواب بود) 

شام رو خونه مامان اینا خوردیمو (از وقتی مهمونام رفتن گاز خونمون روشن نشده قربون مامانم برم هر شب میگه بیان اینجا تو خسته ای مهمون داشتی حتی اجازه نداد خالم اینا رو دعوت کنم گفت حالا بعدا وقت بسیاره ) کاشکی چند وقت یه دفعه مامان شوشو اینا بیان که بعدش تا چند وقت از کارای خونه برم مرخصی چه حالی میده میری خونه مامان می خوریو جم نکرده زودی پامیشی میای میشینی پای بساط !! خدایا این روزای خوشو از ما نگیر... (آمین)

نمیدونم سیا چه اش زیاد صحبت نمیکنه خیلی مختصر هر چی ازش میپرسمو جواب میده هر شب کلی مسخرم میکرد و بهم میخندید که نرسیده خونه میشستم پای بساط ولی امشب بی تفاوت رفته اونور دراز کشیده داره تی وی میبینه! 

امیدوارم اتفاق خاصی براش سر کار نیوفتاده باشه که به غار تنهایش پناه برده دعا میکنم این ساکتیش بخاطره خستگی باشه نه چیز دیگه ای!!

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ق.ظ

آبجی سلام
چه عجب دفتر چه گرفتی؟؟؟
به داداش سیا خیلی خیلی سلام برسون
ایشالله که مشکل از خستگی زیاد باشه
یه کم سربه سرش کن،بذار دلش وا شه
مثلا یه ته استکان آب بریز رو کله ش :

سلام
شق القمر کردم
سلامت باشید آره از خستگی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد