روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

شب یلدا

دیروز بعدازظهر از مرکز تماس گرفتن گفتند باید فردا همایش بیاید (منم با بچه های مرکز قهر، بعد از اون جنگ اساسی که کردم اصلا اونورا نرفتم) نمیخواستم برم ولی مدیرمون نیم ساعت باهم صحبت کردن که غرورمو زیر پام بذارم بخاطره امتیاز ادارمون شرکت کنم.

صبح زود بیدار شدمو اول باید میرفتم اداره کارت میزدم بعد میرفتم مرکز تا از اونجا ببرنمون همایش! (خوشبختانه ایندفعه سر ساعت رسیدم، خوش قوله خوش قول)

یه سالن گرفته بودن افتضاح دورش شیشه بدونه پرده بخدا بریون شدیم، زیر تیغه آفتاب از ساعت 8:30 تا 12:30 روی صندلی های پلاستیکی بدون دسته نشسته بودیم کباب شدیم (امروزم هوا گرم)

از یه طرف خوابم میومد از یه طرف هم وایرلس نداشت (منم به عشق وایرلس رفته بودم) از طرف دیگه سخنرانی های خسته کننده (فکر میکنم بیشتر هدفشون تبلیغاتیه تا پیش برد اهداف سازمان)

خدارو شکر اون دوتایی که باهشون مبارزه کرده بودم اصلا ندیدم (به خیر گذشت)

در کل همایش مسخره ای بود نمیدونم سازمانمون انقدر بدبخت شده که نتونست یه سالن کنفرانس پیدا کنه آخه اینجا چه جایی بود ته تهران (شهرری)، وسط سالن یه مجموعه ورزشی!

ظهر که همایش تموم شد دیگه مخم پخته بود سر درد گرفته بودم با خودم گفتم برم خونه مامان اینا یه ذره استراحت کنم بعد برم خونه خودمون، به سیا زنگ زدم گفتم میخواستی بری خونه بیا خونه مامان اینا منو هم ببر (نه که دیگه ماشین دار شده)

امشب برا شب یلدا خونه مامان اینا دعوتیم وقتی رفتم خونه مامان اینا دیدم مامان سخت مشغوله مجبور شدم کمکش کنم، باهاش برم خرید، خونه رو جمع و جور کنم، سالاد درست کنم، انار دون کنم، ژله بستنی درست کنم، میوه هارو بچینم و ... (مثلا میخواستم استراحت کنم)

سیا نزدیکای ساعت 6 اومد دنبالم، خسته به نظر میومد میگفت صبح با تاخیر رسیدم تصادف شده بود بعد از ظهر هم کلی تو ترافیک بودم، فکر کردم با ماشین خودم برم زودتر میرسم (اینم از مصائب ماشین داری دیگه عزیزم)

وقتی اومدیم خونه یه کم خونه رو مرتب کردمو نشستم پای نت، قراره چند ساعت دیگه برای برگزاری مراسم گرامیداشت شب یلدا یکی از سنتهای ایران زمین به خانه مامان اینا شرف حضور بیابیم!

به دیدن تحمل آخرین برگ پاییزی نشسته ایم و در دل آرزوی بارش اولین برف زمستان را داریم!

در آخرین روزهای پاییز آرزو میکنم غمهایت همچون برگهای زرد شده از دلت فرو ریزند تا با قدمهایت آنها را خرد کنی!

یلدا مبارککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک!!



نظرات 7 + ارسال نظر
آرزو چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ب.ظ http://www.arezui.blogfa.com

شب یلدات مبارک

مرسی عزیزم

آرزو چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ب.ظ http://www.arezui.blogfa.com

خونه ی مامان اینا خوش بگذره

جای شما خالی

مریم توپولی پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ http://man-va-to-va-ma.blogsky.com

یلدات مبارک عزیزم

مرسی عشقم

سیما پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ق.ظ

یلدای تو هم مبارک
ببخش حالم خوب نبود زودتر بیام

مرسی
خدا بد نده مواظب خودت باش خانمی

حسین پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:33 ق.ظ

آبجی سوسن گلم
امیدوارم شب چله حسابی بهت خوش گذشته باااااااااااااااشه
منتظر نوشته های اون شب هستم
البته ای کاش عکسی هم بزاری
موفق و سربلند باشی
-----------
معذرت که در پست قبلی یادم رفت اسمم رو بنویسم
آره خودم هستم

ای آقای حواس پرت!!!!!!!!!!
ممنون همچنین شما
شرمنده امکانش نیست نه که از سران مملکتی هستیم آقامون میترسه زیر سئوال بره !!!

سارا پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ http://shayad1shab.blogsky.com

مبارکه ماشین

ممنون مرسی خانمی

مریم توپولی پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:15 ب.ظ http://man-va-to-va-ma.blogsky.com

امیدوارم که شب یلدا حسابی بهت خوش گذشته باشه جیگر
راستی سوسن جون میدونی خیلی دوست دارم تو اولین دوست وبلاگیه منی عاشقتم جیگر

مرسی عزیزم منم خیلی دوستت دارم گلم اندازه خواهر نداشتم
همیشه آرزو داشتم یه خواهر داشتم آبجی مریم منم میشی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد